بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ > تاریخ

تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #561  
قدیمی 03-23-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

داستانی از شاه عباس

شاه عباس از وزیر خود پرسید:"امسال اوضاع اقتصادی كشور چگونه است؟"
وزیر گفت:"الحمدالله به گونه ای است كه تمام پینه دوزان توانستند به زیارت كعبه روند!"

شاه عباس گفت:"نادان! اگر اوضاع مالی مردم خوب بود می بایست كفاشان به مكه می رفتند نه پینه دوزان، چون مردم نمی توانند كفش بخرند ناچار به تعمیرش می پردازند، بررسی كن و علت آن را پیدا نما تا كار را اصلاح كنیم."

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #562  
قدیمی 03-25-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

ارتش اسكندر به تخت جمشيد نزديك شده يود. تری‌داتس نيروهای خود را در پلكان ورودی كاخ جای داد زيرا با اينكه تخت جمشيد يك دژ جنگی نبود ولی به دليل اينكه از سنگ ساخته شدن آن اگر پلكان ورودی مسدود می‌شد كسی نمی‌توانست وارد آن شود. 20 سرباز ايرانی در مقابل صد هزار سرباز بيگانه ايستاد و هر زمان كه يك سرباز در پلكانها می‌افتاد سربازی ديگر جای او را می گرفت.
جنگ نگهبانان كاخ با مهاجمان از بامداد تا نيمروز ادامه يافت و تا همگی آنها كشته نشدند سربازان اسكندر نتوانستد وارد كاخ شوند.

پارمه‌نيون يكی از يونانيون شيفته اسكندر كه او را در جنگ همراهی می‌كرد در كتاب خويش می نويسد: تری‌داتس را كه با خوردن بيش از ده زخم به سختی مجروح شده بود را بر روی تخته‌ای انداختند و به نزد اسكندر آوردند تا كليد خزانه را از او بگيرد، اسكندر به او گفت: كليد خزانه را بده،
تری‌داتس پاسخ داد من كليد را تنها به پادشاه خود يا فرستاده او كه فرمانش را در دست داشته باشد می دهم.
اسكندر گفت: پادشاه تو من هستم.
تری‌داتس گفت: پادشاه من داريوش است.
اسكندر به ياوه می گويد: داريوش كشته شد. (در حالی كه داريوش هنوز زنده بوده است)
تری‌داتس می گويد: اگر او كشته شده باشد من كليد را تنها به جانشين او خواهم داد.
اسكندر با خشم می‌گويد: آيا می‌دانی به سبب اين نافرمانی با تو چه خواهم كرد؟
تری‌داتس گويد: چه می‌كنی؟
اسكندر می‌گويد: جلادان را فرا می‌خوانم تا پوست تو را مانند پوست گوسپند بكنند!
تری‌داتس پاسخ می‌دهد: در همان حال يزدان را سپاسگزاری می‌كنم كه در نيروانا (بهشت) روان مرا نزد روان پادشاهم شرمنده نخواهد كرد و من می‌توانم با سرافرازی بگويم كه به تو خيانت نكردم!
پارمه‌نيون در ادامه می نويسد: زمانی كه اسكندر آن پاسخ را شنيد در شگفت شد و گفت: ای كاش من هم خدمتگزاری مانند تو داشتم و از شكنجه او به سبب دلير بودنش گذشت.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #563  
قدیمی 03-25-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

اولین عکس تاریخ


عکس زیر اولین عکس جهان است که در سال 1826 توسط عکاس فرانسوی «ژوزف نیسه فور نیپس» ثبت شد، او این عکس را در طی هشت ساعت با فرایندی که آن را «هلیوگرافی« نامید، ثبت کرد.


اما پس از ثبت اولین عکس، مشتاقان عکاسی باید نیم قرن منتظر می‌ماندند تا بتوانند اولین عکس رنگی را در قاب عکس و آلبوم‌های خود داشته باشند. تصویر زیر که اولین عکس رنگی تاریخ است در سال 1872 توسط «لوئیز دوکس دو هارون» در فرانسه ثبت شد.


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #564  
قدیمی 03-25-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

مرگ كوروش از زبان تاريخ

کوروش پس از فتح بابل، بر آن شد با توسل به نیروی نظامی اش که فوق العاده نیرومند بود و تاکنون شکستی را تجربه نکرده بود، ماساژت را نیز مغلوب خویش کند. ماساژت ها در شمال شرق ایران در کرانه رود آراکس (Araxes) در همسایگی قوم ایسه دون (Issedoner) زندگی می کردند، برخی می گویند اینها تیره ای از سکاها (skythen) یا سکیت ها هستند. ماساژت ها بسیار ماجراجو بودند.
اردشیر خدادادیان استاد دانشگاه و کارشناس تاریخ باستان در مورد علل لشکرکشی کوروش به سرزمین ماساژت ها در کتاب هخامنشی ها می نویسد: «کوروش به دلایل متعدد به سرزمین ماساژت ها لشکرکشی کرد. او انگیزه های گوناگونی برای سرکوب این قوم داشته است. یکی پیشینه او بود. او باور داشت که بیش از یک انسان است و بیش از همه شانس با او بوده است و در همه جنگ ها با موفقیت به اهداف خود دست یافته است. گفتنی است که کوروش علیه هر ملتی اراده به لشکرکشی می کرد، انصراف او از چنین تصمیمی ناممکن بود و کسی نمی توانست او را از انجام این تصمیم باز دارد.»
حمله به ماساژت ها زمانی صورت گرفت که فرمانروای ماساژت ها فوت کرده بود و همسر او که زنی به نام تومی ریس (Thomy ris) بود بر آنها حکومت می کرد. به روایت هرودوت کوروش فرستاده ای را نزد این زن فرستاد و از او خواستگاری کرده، تومی ریس گمان می کرد که کوروش از او خواستگاری نکرده است، بلکه می خواهد سرزمین ماساژت ها را تصاحب کند و بر این اساس به کوروش پاسخ منفی داد. وقتی درخواست کوروش توسط تومی ریس پذیرفته نشد، علیه ماساژت ها لشکرکشی کرد. تومی ریس برای کوروش پیغام فرستاد که به سرزمین خود باز گردد و فکر حمله به سرزمین ماساژت ها را از سر خود بیرون کند. کوروش پس از مذاکره با صاحب منصبان به این نتیجه رسید که به سرزمین ماساژت ها در سرزمین تومی ریس با آنان روبه رو شود. در جنگی که صورت گرفت پسر تومی ریس یعنی سپارگاپیس (Spargapises) اسیر شد و تومی ریس از کوروش درخواست کرد که پسرش را آزاد کند و به محض این که کوروش او را آزاد کرد، سپارگامیس خودکشی کرد. تومی ریس وقتی دید که کوروش به پیام او توجهی نکرد. همه نیروهای جنگجوی ماساژتی را گردآورد و به مقابله با کوروش فرستاد.مانند این کشتار تاکنون در میان بربرها (غیریونانی) سابقه نداشته است. جریان این کشتار به این صورت بود که نخست طرفین از دور با کمان به سوی یکدیگر تیراندازی کردند، سپس وقتی پیکان های آنها تمام شد با نیزه و شمشیر با یکدیگر به نبرد پرداختند و کاملا به یکدیگر نزدیک شدند. با این که طرفین زمان درازی با یکدیگر جنگیدند هیچ کدام از طرفین فرار اختیار نکردند، در پایان این جنگ ماساژت ها پیروز شدند.
مرگ کوروش را طبق مدرکی که در دست است، در سال ۵۲۹ پیش از میلاد می دانند. نعش او را به پاسارگاد (pasargadaed) بردند و مقبره او تا این زمان در آنجا برپاست.تلاش و هوشیاری و مقاومت کوروش در طی حکومت ۳۰ ساله اش، شالوده حکومتی را پی ریخت که ایران در زمان خود یکی از بزرگ ترین مهدهای تمدن جهان باستان شد. روایاتی که در مورد شخصیت، سیاست، جهانگیری و برخورد کوروش با ملل مغلوب شده است او را به صورت چهره ای افسانه ای در تاریخ ثبت کرده است.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #565  
قدیمی 03-25-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

سورنا

سورنا در خانواده ای اشرافی متولد شد.او قدی بلند و چهره ای زیبا داشت.و خردمند و شجاع بود.
پلوتارک تاریخ نویس یونانی در باره او مینویسد هنگام سفر هزار شتر وسایل سفر او را حمل میکردند.هزار سواره نظام زره پوش و همچنین هزار سواره نظام عادی او را همراهی میکردند.او بیش از ده هزار سواره نظام و خدمه داشته است؛سورنا شهر سلوکیه را تصرف کرد و ارتش روم را در سال ۵۲ قبل از میلاد شکست داد که فرماندهی آنرا به سیاستمدار رومی کراسوس به عهده داشت .(همانکه که جنبش
استارتاکوس را در روم سرکوب کرده بود)کراسوس و پسرش در این جنگ کشته میشوند و سپاهیان رومی به اسارت اشکانیان در می آیند.
پلوتارک در باره این جنگ مینویسد سورنا سر و دست کراسوس را میفرستد برای “ارد” که برای بستن پیمان صلحی در ارمنستان به سرمیبرد اما در سلوکیه این شایعه را منتشر میکند که کراسوس زنده است و به زودی به شهر آورده میشود.
او به این شیوه به سلوکیه وارد میشود و آنجا را تصرف میکند.محبوبیت سورنا که ۳۰ سال از عمرش نگذشته بود بین سپاهیانش بعد از پیروزی بر ارتش روم باعث وحشت شاه گردید و مدتی بعد از این پیروزی او به دستور شاه به قتل رسید.
مورخان ایرانی و یونانی راجب سورنا اتفاق نظر دارند تقریبا در تمام کتب تاریخی راجب دلاوریها و مرگ ناجوانمردانه او اینطور آمده:
که این سورنا بوده که ارد را به تخت نشاند و شهر سلوکیه را تصرف کرده و اولین کسی بوده که بر دیوار شهر مذکور بر آمده و بادست خود اشخاصی را که مقاومت میکردند به زیر افکنده .
وی در این هنگام بیش از ۳۰ سال نداشت و مع هذا به حزم و احتیاط و خردمندی شهره بودو بر اساس این صفات کراسوس سردار رومی را مغلوب کرد که نخست جسارت و تکبر کراسوس و یائسی که بر اثر بدبختیها به سورنا دست داده بود به آسانی وی را در دامهایی افکند که سورنا برایش گسترده بود با این حال ارد به جای اینکه سورنا را پاداشی نیک دهد براو رشک برد و نابودش کرد .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #566  
قدیمی 03-25-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند

در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام « آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود . چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند ، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند.

و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد . اما اراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، بناچار پانته آ از کورش کمک خواست..

کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.

می گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»

آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازه ی او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینه ی خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود ، خود را کشت.

هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد. از این روی اگر در تصویر دقت کنید دو جنازه ی زن می بینید و یک مرد و باقی داستان که در تابلو مشخص است. کاش از این داستان های غنی و اصیل ایرانی فیلم هایی ساخته میشد تا فرزندان کوروش، منش و خوی اصیل ایرانی را بیاموزند.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #567  
قدیمی 03-25-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی ! سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!! پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد . اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است . و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #568  
قدیمی 03-25-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

تلاشهای سلطان جلال الدین خوارزمشاه در مقابله با مغولان

در کنار سند به وی و نیروی اندکش رسیدند.جلال الدین که امیدی به نجات نداشت با اسب خود به سند زد و سالم بیرون امد.در مدت غیبت وی مغولان مرو و سرخس را گرفتند.این شهرها بدلیل پایداری مردم قتل عام شدند. بازگشت جلال الدین به ایران همزمان با بازگشت چنگیزخان به مغولستان بود.چنگیز یکی از فرماندهانش بنام جرماغون را مامور خاتمه کار جلال الدین نمود.جلال الدین پس از بازگشت به ایران سفر جنگی خود را به منظور به زیر سلطه در اوردن ایران و جمع اوری نیرو اغاز نمود.
در این زمان شمال شرقی زیر دست مغولان مشغول ویرانی بود.در مناطق دیگر هر کس ادعای استقلال داشت.کرمان تحت کنترل قراختائیان بود اصفهان در دست غیاث الدین خوارزمشاه بود که تابعیت برادر را نپذیرفته بود.اتابکان فارس و آذربایجان و حکومتهای غربی در صدد استقلال بودند. خلافت عباسی نیز برای کسب خوزستان از هیچ تلاشی برای شکست خوارزمشاهیان فروگذار نمی کرد.
جلال الدین کار خود را ازکرمان شروع کرد و این منطقه را تابع خود کرد. سپس به اصفهان حرکت کرد برادرش که تاب جنگ نداشت گریخت و اصفهان براحتی تسخیر شد.سپس به خوزستان رفت در انجا با نیروهای خلیفه عباسی درگیر شد اما بدون نتیجه از آن منطقه خارج شد پیامد این امر تنها افزایش دشمنی دو طرف بود.بعد بسوی آذربایجان رفت اتابک ازبک این منطقه گریخت و جلال الدین براحتی تبریز را گرفت.از مستقر شدن در کاخ اتابک خودداری کرد برای آشنایی با روحیه ی وی به این جمله ی وی بسنده می کنم: (اینجا به درد تن پروران می خورد و به کار ما نمی آید.))
در مدت اقامت در اذربایجان با مردم به مهربانی رفتار کرد و مراغه را که مغولان ویران کرده بودند آباد کرد.سپس راهی گرجستان شد.گرجیان مسیحی با تاخت و تازهای خود باعث نارضایتی مردم شدند.در زمان سلطان محمد فرزند ملکشاه سلجوقی تفلیس را گرفتند.در زمان خوارزمشاهیان باز شروع به حملات و کشتار مردم کردند.
در زمان حمله جلال الدین ایشان فکر می کردند وی درگیر مغولان می شود بهمین دلیل برنامه ی حمله به آذربایجان و ویران کردن مساجد را در سر داشتند.جلال الدین همان اشتباهات پدر در برتری جویی دنیای اسلام را تجدید کرد.این جریان با درگیری با خلافت عباسی آغاز شد و با حمله به یکی از دشمنان سرسخت مسلمین یعنی گرجستان مسیحی تشدید شد و با توسعه طلبی در شمال بین النهرین و سوریه خاتمه یافت.در حالیکه مغولان شهرهای ایران را در می نوردیدند جلال الدین بدون در نظر گرفتن وضع سیاسی هم خود را در غرب معطوف داشته بود و به شهرهای مرزی گرجستان حمله نمود.در این اثنا خبر شورش مردم آذربایجان بدلیل اجحاف ماموران مالیاتی خوارزم را شنید. مجبور به بازگشت و تنبیه مامور شد.سپس مجددا برای فتح گرجستان حمله کرد و تفلیس را گرفت.این فتح با نام جهاد و با کشتار صورت گرفت.اوازه ی این فتح باعث وحشت همسایگان شد.در این زمان حاکم قراختایی کرمان از غیبت جلال الدین استفاده کرد و شورش نمود و به مغولان پیوست. جلال الدین جنگ های گرجستان را ناتمام گذارد و عازم کرمان شد .غیبت وی باعث شد حکام شام و بین النهرین و روم بر علیه وی متحد شوند.
جلال الدین بعد از سرکوب حاکم کرمان مجددا به گرجستان رفت و اکثر مناطق را تسخیر کرد. سپس قصد ارمنستان نمود و راهی شام شد.این اقدامات باعث اتحاد حاکمان مناطق بر علیه وی شد.توسعه طلبی های ب موقع وی دست مغولان را در تاخت و تاز ایران باز گذارد.هنگامی که سربازان مغول به عراق عجم رسیدند سلطان تازه خطر را احساس کرد و سعی در اتحاد با فرمانروایان اسلامی داشت اما با مخالفت روبرو شد.در 628 به نبرد با مغولان پرداخت .از این زمان وی به یاس دچار شد مغولان در شمال دیار بکر به وی رسیدند .سربازانش در شبیخون کشته شدند و خودش گریخت. و دیگر هیچ کس از وی نشانی نیافت.
گروهی گفتند به دست کردها کشته شد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #569  
قدیمی 03-25-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

بهار سال 728 پیش از میلاد بود جهان در تب و تاب ایجاد و زایش بزرگترین تمدن تاریخ خویش قرار داشت . سواران بسیاری به سوی هگمتانه روان بودند همه بر این باور که باید دست در دست یکدیگر کشوری یگانه را بنا نهند . در این بین جوانی خوش سیما و بلند نظر نگاه همه ریش سفیدان را شیفته خود ساخته بود همه ایمان داشتن او می تواند چنین کار بزرگی را به سامان برساند .
دیاکو از تیره ماد ( یکی از سه تیره ایرانی پارت ، ماد و پارس )بود مردم او را به خردمندی و دادگستری می شناختند و برای بر طرف شدن دعاوی بزرگ خویش از او کمک می خواستند . ریش سفیدان سه تیره آریایی در فصل رویش شقایق های سرخ ، دیاکو نخستین فرمانروای ایران را برگزیدند . در آن مجلس دو زن هم در میان ریش سفیدان و بزرگان بودند که هر دو از تیره پارت و پهلوی بودند سه روز پس از انتخاب دیاکو به فرمانروایی از نزدیک با او دیدار کردند و به او گفتند در آشور زنان تحت فشار سارگون (سارگن) هستند و هیچ حقی ندارند آیا تو هم به آن راه خواهی رفت که اگر اینطور باشد دوستی میان ما نیست دیاکو با وجود جوانی گفت ایران سرزمین آزادگان خواهد بود در آزادگی و وارستگی هر که بلندتر باشد میدان بزرگتری در اختیار خواهد داشت .
دیاکو 53 سال پادشاهی کرد و همه در او دادگستری و گذشت را به نیکی دیدند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #570  
قدیمی 03-25-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

آورده‌اند که: وقتی، سولون آمده بود به شهر «ساردیس»، پایتخت دولت «لیدی»، که از دولت‌های واقع در آسیای صغیر بوده است. پادشاهی که در آن موقع در ساردیس سلطنت می‌کرد، «کرزوس» نام داشت و بسیار متمول بود. گنج‌ها و ذخایر بسیار داشت و به تموّل خود می‌بالید. چون سولون، مردی حکیم و معروف بود، کرزوس، او را بخواند و نوازش و احترام کرد و گفت: او را ببرید که گنج‌ها و خزینه و ذخایر مرا ببیند، بردند و دید. چون برگشت، کرزوس پرسید: چه دیدی و چگونه بود؟ سولون تحسین کرد، ولی نه آن‌سان که کرزوس متوقع بود. پس کرزوس پرسید: آیا خوشبخت‌تر از من کسی را در عمر خود دیده‌ای؟ سولون گفت: در ولایت ما شخصی تلوس نام، مرد نیکی بود و بهشت داشت و دست تنگی نکشید و در جنگی که برای ‏دفاع از وطن خود می کرد، کشته شد. من آن شخص را خوشبخت می‌دانم. کرزوس از بی‌عقلی سولون متعجب شد و گفت: پس از او، که را خوشبخت‌تر از من دیدی؟ سولون حکایت کرد: از دو جوان که مادر پیری داشتند و در موقعی که آداب مذهبی بزرگی در معبد شهرشان به عمل می‌آ‌مد، پیرزن میل داشت آنجا حاضر شود، قدرت نداشت که پیاده برود، وسیله‌ای هم برای رفتن نبود، یعنی چهارپا حاضر نداشتند که به ارابه ببندند و او را ببرند، چون اظهار تأسف از ناتوانی خود به رفتن به معبد کرد، پسرها گفتند اسب نداریم، اما خود، از اسب کمتر نیستیم. پس خود را به جای اسب به ارابه بستند و مادر را بردند. پیرزن بسیار خوشدل شد و در معبد دعا کرد که خداوند، بالاترین سعادت‌ها را به فرزندان او بدهد. بامداد که از خواب برخاست، دید هر دو پسرش مرده‌اند. دانست دعای او مستجاب شده و فرزندانش سعادتمند بودند که بعد از این عمل بزرگ، خداوند مجال‌شان نداد که زنده بمانند و باز در دنیا گناهکار شوند و فوراً آنها را به بهشت برد.
حوصله‌ی کرزوس از این داستان‌ها تنگ شد و گفت: این سخن‌ها ‏چیست!؟ من با این همه دارایی و گنج‌ها و جواهر از این اشخاص گمنام، سعادتمندتر نیستم؟ حکیم گفت: به سعادت کسی جز پس از مرگ نمی‌توان حکم کرد. من تو را از خوشبخت‌ها نشمردم. برای اینکه نمی‌دانم در آینده به سرت چه می‌آید. کرزوس از این سخن رنجید و سولون را به خواری روانه کرد، اما چیزی نگذشت که معلوم شد حق با حکیم بود. یعنی کوروش، مؤسس سلطنت ایران پیدا شد و لیدی را گرفت و کرزوس را گرفتار کرد و خواست زنده بسوزاند. توده‌ای هیزم فراهم کردند، در آن موقع سخن سولون به یاد کرزوس آمد که گفته بود: تا سرانجامِ کسی را ندانی، نمی‌توان حکم کرد که خوشبخت است یا نیست. پس چندین بار فریاد کرد: «سولون»، کوروش گفت: ببینید چه می‌گوید؟! او را آوردند. پرسید: چه گفتی؟ داستان را گفت و کوروش عبرت گرفت و به همین سبب از سر خون کرزوس درگذشت.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:11 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها