بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1011  
قدیمی 06-13-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


توی این قبر که بالاش زار می زنی مرده نیس
متوجه کردن کسی که امید به شخص و جا و وعده های پوچ بسته, یا خیال و نظر توقع تمنا داشته باشد.
آب داشتی, تخم داشتی, تو بودی که نکاشتی؟!
افسوس و شمات, حیرت به حال کسی که فرصتی بس مناسب از کف نهاده باشد!

آب به آب بخوره زور ور میداره
مثل: دو دست که به هم بخوره از توش صدا در میاد
منظور فایده اتحاد

آبرووِ, آب که نیس از جوب گرفته باشم.
حرف کسی که بخواهند در کاری خلاف یا به وساطت, میان دو بی‌منطق دخالتش بدهند.

آتیش کی بوده که دود نداشته باشه!!
کدام خانه‌ای بوده که تویش حرف و سخنی نبوده, کدام دعوایی بوده که فحش نداشته؟!

هر کی خر شه ما پالون, هر کی در شه ما دالون
حرف بی‌طرف‌ها و سر به‌کار خودها و کناره‌جوهای از سیاست و مانند آن

بودم بودمو ولش کن, هسم هسمو حساب کن
به لاف زن, به گزافه‌گو به کس که به راست یا دروغ, وصف چنین و چنان بودن خود بکند.

نه سرمو بشکن, نه گردو تو جیبم بکن
نه آزارم بده, نه قربان صدقه ام برو

هر کی باید دسشو به زانوی خودش بیگیره
دستور به قطع امید از دیگران و متکی به خود بودن

پاکیزگی تو یقه چرکین است
راستی و درستی نزد فقراست

همه می‌ترقن, ما وا می‌ترقیم!
همه ترقی می کنند, ما ترق معکوس می‌کنیم!

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #1012  
قدیمی 06-13-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

مرد. زن . دختر . پسر.خواهر . برادر. پدر . مادر..... در ایران کهن

مرد از مُردن است . زیرا زایندگی ندارد .مرگ نیز با مرد هم ریشه است.

زَن از زادن است
و زِندگی نیز از زن است .

دُختر از ریشه
« دوغ » است که در میان مردمان آریایی به معنی« شیر « بوده و ریشه واژه ی دختر « دوغ دَر » بوده به معنی « شیر دوش » زیرا در جامعه کهن ایران باستان کار اصلی او شیر دوشیدن بود . به daughter در انگلیسی توجه کنید . واژه daughter نیز همین دختر است . gh در انگلیس کهن تلفظی مانند تلفظ آلمانی آن داشته و « خ » گفته می شده.در اوستا این واژه به صورت دوغْــذَر doogh thar و در پهلوی دوخت .


دوغ در در اثر فرسایش کلمه به دختر تبدیل شد . آمده است.


اما پسر ،
« پوسْتْ دَر » بوده . کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود و آنان چنین نامیده شدند.

پوست در، به پسر تبدیل شده است .در پارسی باستان puthra پوثرَ و در پهلوی پوسَـر و پوهر و در هند
باستان پسورَ است ..
در بسیاری از گویشهای کردی از جمله کردی فهلوی ( فَیلی ) هنوز پسوند « دَر » به کار می رود . مانند « نان دَر » که به معنی « کسی است که وظیفه ی غذا دادن به خانواده و اطرافیانش را بر عهده دارد .»

حرف « پـِ » در
« پدر » از پاییدن است . پدر یعنی پاینده کسی که می پاید . کسی که مراقب خانواده اش است و آنان را می پاید .پدر در اصل پایدر یا پادر بوده است . جالب است که تلفظ « فاذر » در انگلیسی بیشتر به « پادَر » شبیه است تا تلفظ «پدر» !

خواهر
( خواهَر )از ریشه «خواه » است یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است . خواه + ــَر یا ــار در اوستا خواهر به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است .

بَرادر
نیز در اصل بَرا + در است . یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. یعنی کار انجام دهنده برای ما و برای آسایش ما .

« مادر » یعنی « پدید آورنده ی ما » .


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1013  
قدیمی 06-13-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


هزوارش یا اُزوارش


زوارش یا اُزوارش در نوشته‌های پهلوی به واژه‌ها یا بخش‌هایی از یک واژه گفته می‌شود که به زبان آرامی و به خط پهلوی نوشته می‌شد اما هنگام خواندن آنها برابر پارسی میانه آنها تلفظ می‌شد.

برای نمونه ملکا نوشته می‌شد و شاه خوانده می‌گشت. ابن مقفع می‌گوید که اگر کسی بخواهد گوشت بنویسد، bsrh نوشته و gōsht می‌خواند و نان را lxm نوشته و نان می‌خواندند. در تمام متن‌های پهلوی هزار و دویست هزوارش شناخته شده‌اند.

هزوارش یک عادت خطی‌است و نه یک عادت زبانی از این رو با وام‌واژه تفاوت ‌دارد.برای علت یا دلیل وجود هزوارش در نوشته‌های پهلوی حدس‌های گوناگونی زده‌اند. یکی از این حدس‌ها این است که از آنجا که سنت دبیری خاصآرامیان بوده‌است بسیاری این واژه‌ها در نوشتار وارد شده‌اند اما از آنجا که اربابان این دبیران آرامی نمی‌دانستند این واژه‌ها هنگام برخوانی از بهر ایشان به فارسی برگردانده می‌شدند.

واژه‌شناسی

هزوارش از ریشه مصدر uzvârtan (اُزوارتَن) یا izvârtan (اِزوارتَن) به معنای بیان کردن، شرح دادن، تفسیر کردن است و اوزوارش یا هزوارش اسم مصدر آن و به معنای شرح،تفسیر،توضیح و بیان است.



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1014  
قدیمی 06-13-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



زبان عربی چهار حرف: پ گ ژ چ وجود ندارد.

آن‌ها به جای این ۴ حرف، از واژهای : ف - ک – ز - ج بهره می‌گیرند.
و اما: چون عرب‌ها نمی‌توانند «پ» را بر زبان رانند، بنابراین ما ایرانی‌ها،



به پیل می‌گوییم: فیل


به پلپل می‌گوییم: فلفل
به پهلویات باباطاهر می‌گوییم: فهلویات باباطاهر
به سپیدرود می‌گوییم: سفیدرود

به سپاهان می‌گوییم: اصفهان
به پردیس می‌گوییم: فردوس
به پلاتون می‌گوییم: افلاطون
به تهماسپ می‌گوییم: تهماسب
به پارس می‌گوییم: فارس
به پساوند می‌گوییم: بساوند
به پارسی می‌گوییم: فارسی!
به پادافره می‌گوییم: مجازات،مکافات، تعزیر، جزا، تنبیه...
به پاداش هم می‌گوییم: جایزه


چون عرب‌ها نمی‌توانند «گ» را برزبان بیاورند، بنابراین ما ایرانی‌ها
به گرگانی می‌گوییم: جرجانی
به بزرگمهر می‌گوییم: بوذرجمهر
به لشگری می‌گوییم: لشکری
به گرچک می‌گوییم: قرجک
به گاسپین می‌گوییم: قزوین!
به پاسارگاد هم می‌گوییم: تخت سلیمان‌نبی!


چون عرب‌ها نمی‌توانند «چ» را برزبان بیاورند، ما ایرانی‌ها،
به چمکران می‌گوییم: جمکران
به چاچ‌رود می‌گوییم: جاجرود
به چزاندن می‌گوییم: جزاندن


چون عرب‌ها نمی‌توانند «ژ» را بیان کنند، ما ایرانی‌ها
به دژ می‌گوییم: دز (سد دز)
به کژ می‌گوییم: :کج
به مژ می‌گوییم: : مج
به کژآئین می‌گوییم: کج‌آئین
به کژدُم می‌گوییم عقرب!
به لاژورد می‌گوییم: لاجورد


فردوسی فرماید:
به پیمان که در شهر هاماوران سپهبد دهد ساو و باژ گران


اما مابه باژ می‌گوییم: باج


فردوسی فرماید:
پیاده شد از اسپ و ژوپین به دستهمی رفت شیدا به کردار مست


اما ما به اسپ می‌گوییم: اسب
به ژوپین می‌گوییم: زوبین


وچون در زبان پارسی واژه‌هائی مانند چرکابه، پس‌آب، گنداب... نداریم، نام این چیزها را گذاشته‌یم فاضل‌آبچون مردمی سخندان هستیم و از نوادگان فردوسی،
به ویرانه می‌گوییم خرابه
به ابریشم می‌گوییم: حریر
به یاران می‌گوییم صحابه!
به ناشتا وچاشت بامدادی می‌گوییم صبحانه یا سحری!
به چاشت شامگاهی می‌گوییم: عصرانه یا افطار!
به خوراک و خورش می‌گوییم: غذا و اغذیه و تغذیه ومغذی(!)
به آرامگاه می‌گوییم: مقبره
به گور می‌گوییم: قبر
به برادر می‌گوییم: اخوی
به پدر می‌گوییم: ابوی


و اکنون نمی‌دانیم برای این که بتوانیم زبان شیرین پارسی را دوباره بیاموزیم و بکار بندیم، باید از کجا آغاز کنیم؟!
۱- از دگرگون کردن زبان پارسی؟
۲- از سرنگون کردن حکومت ناپارسی؟
٣ - از پالایش فرهنگی ؟


هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن! شاعر هم گفته است: تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد! بنابراین،
چون ما ایرانیان در زبان پارسی واژه‌ی گرمابه نداریم به آن می‌گوئیم : حمام!
چون گل‌سرخ از شن‌زار‌های سوزان عربستان سرزده به آن می‌گوئیم: گل محمدی!
چون در پارسی واژه‌های خجسته، فرخ و شادباش نداریم به جای «زاد روزت خجسته باد» می‌گوئیم: «تولدت مبارک».
به خجسته می گوئیم میمون
اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم می‌گوییم: تولدت میمون و مبارک!
چون نمی‌توانیم بگوییم: «دوستانه» می گوئیم با حسن نیت !
چون نمی‌توانیم بگوییم «دشمنانه» می گوییم خصمانه یا با سوء نیت
چون نمی‌توانیم بگوئیم امیدوارم، می‌گوئیم ان‌شاءالله
چون نمی‌توانیم بگوئیم آفرین، می‌گوئیم بارک‌الله
چون نمی‌توانیم بگوئیم به نام ویاری ایزد، می‌گوییم: ماشاءالله
و چون نمی‌توانیم بگوئیم نادارها، بی‌چیزان، تنُک‌‌‌مایه‌گان، می‌گوئیم: مستضعفان، فقرا، مساکین!
به خانه می‌گوییم: مسکن
به داروی درد می‌گوییم: مسکن (و اگر در نوشته‌ای به چنین جمله‌ای برسیم : «در ایران، مسکن خیلی گران است » نمی‌دانیم «دارو» گران است یا «خانه»؟
به «آرامش» می‌گوییم تسکین، سکون
به شهر هم می‌گوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید!


ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم:
به جای درازا می گوییم: طول
به جای پهنا می‌گوییم: عرض
به ژرفا می‌گوییم : عمق
به بلندا می‌گوییم: ارتفاع
به سرنوشت می‌گوییم: تقدیر
به سرگذشت می‌گوییم: تاریخ
به خانه و سرای می‌گوییم : منزل و مأوا و مسکن
به ایرانیان کهن می گوییم: پارس
به عوعوی سگان هم می گوییم: پارس!
به پارس‌ها می‌گوییم: عجم!
به عجم (لال ) می گوییم: گبر


چون میهن ما خاور ندارد،
به خاور می‌گوییم: مشرق یا شرق!
به باختر می‌گوییم: مغرب و غرب
و کمتر کسی می‌داند که شمال و جنوب وقطب در زبان پارسی چه بوده است!


چون «ت» در زبان فارسی کمیاب وبسیار گران‌بها است (و گاهی هم کوپنی می‌‌شود!)
تهران را می نویسیم طهران
استوره را می نویسیم اسطوره
توس را طوس
تهماسپ را تهماسب
تنبور را می نویسیم طنبور(شاید نوایش خوشتر گردد!)
همسر و یا زن را می نویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادر بچه‌ها، یا بهتر از همه‌ی اینها: آقامصطفی!


چون قالی را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان بافتند (یا در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتند!) آن را فرش، می نامیم!
آسمان را عرش می‌نامیم!
و...


استاد توس فرمود:
چو ایران نباشد، تن من مباد! بدین بوم و بر زنده یک‌تن مباد!


و هرکس نداند، ما ایرانیان خوب می‌دانیم که نگهداشت یک کشور، ملت، فرهنگ و «هویت ملی» شدنی نیست مگر این که از زبان آن ملت هم به درستی نگهداری شود.
ما که مانند مصری‌ها نیستیم که چون زبانشان عربی شد، امروزه جهان آن‌ها را از خانواده‌ی اعراب می‌دانند.
البته ایرانی یا عرب بودن، هندی یا اسپانیائی بودن به خودی خود نه مایه‌ی برتری‌ است و نه مایه‌ سرافکندگی. زبان عربی هم یکی از زبان‌های نیرومند و کهن است .


سربلندی مردمان وکشورها به میزان دانستگی‌ها، بایستگی‌ها، شایستگی‌ها، و ارج نهادن آن‌ها به آزادی و «حقوق بشر» است.
با این همه، همان‌گونه که اگر یک اسدآبادی انگلیسی سخن بگوید، آمریکایی به شمار نمی‌آید، اگر یک سوئدی هم، لری سخن بگوید، لُر به شمار نخواهد رفت. چرا یک چینی که خودش فرهنگ و زبان و شناسنامه‌ی تاریخی دارد، بیاید و کردی سخن بگوید؟ و چرا ملت‌های عرب، به پارسی سخن نمی‌گویند؟ چرا ما ایرانیان باید نیمه‌عربی - نیمه‌پارسی سخن بگوئیم؟
فردوسی، سراینده‌ی بزرگ ایرانیان در ۱۰۷۰ سال پیش برای این که ایرانی شناسنامه‌ی ملی‌اش را گم نکند، و همچون مصری از خانواده‌ی اعراب به شمار نرود، شاهنامه را به پارسی‌ی گوش‌نوازی سرود و فرمود:


پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد وبارانش ناید گزند
جهان کرده‌ام از سخن چون بهشتاز این بیش تخم سخن کس نکشت
از آن پس نمیرم که من زنده‌امکه تخم سخن من پراگنده‌ام
هر آن کس که دارد هُش و رای و دینپس از مرگ بر من کند آفرین


اکنون منِ ایرانی چرا باید از زیباترین واژه‌های دم دستم در «زبان شیرین پارسی» چشم‌پوشی کنم و از لغات عربی یا انگلیسی یا روسی که معنای بسیاری از آنان را هم بدرستی نمی‌دانم بهره بگیرم؟
و به جای توان و توانائی بگویم قدرت؟
به جای نیرو و نیرومندی بگویم قوت؟
به جای پررنگی بگویم غلظت؟
به جای سرشکستگی بگویم ذلت؟
به جای بیماری بگویم علت؟
به جای اندک و کمبود بگویم قلت؟
به جای شکوه بگویم عظمت؟
به جای خودرو بگویم اتومبیل
به جای پیوست بگویم ضمیمه، اتاشه!!
به جای مردمی و مردم سالاری هم بگویم «دموکراتیک»


به هر روی، چون ما ایرانیان نام‌هائی به زیبائی بهرام و بهمن و بهداد و ... نداریم،وچون در زبان پارسی نام‌هائی مانند سهراب، سیاوش، داریوش و... نداریم نام فرزندانمان را می‌گذاریم اسکندر، چنگیز، تیمور، ...
و چون نام‌های خوش‌آهنگی همچون: پوران، دُردانه، رازدانه، گلبرگ، بوته، گندم، آناهیتا، ایراندخت، مهرانه، ژاله، الیکا (نام ده و رودی کوچک در ایران)، لِویس (نام گل شقایق به گویش اسدآبادی= از دامنه‌های زبان پهلوی ساسانی) و ... نداریم، نام دختران خود را می‌گذاریم: زینب و رقیه و معصومه و زهرا و سکینه و سمیه و ...


دانای(حکیم) توس فرمود:
بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی


از آن‌جایی که ما ایرانیان مانند دانای توس، مهر بی‌کرانی به میهن خود داریم
به جای رستم‌زائی می‌گوئیم سزارین
رستم در زهدان مادرش رودابه آنچنان بزرگ بود که مادر نتوانست او را بزاید، بنابراین پزشکان، پهلوی مادر را شکافتند و رستم را بیرون آوردند. چنین وضعی برای سزار، قیصر روم هم پیش آمد و مردم باخترزمین از آن‌پس به این‌گونه زایاندن و زایش می‌گویند سزارین. ایرانیان هم می‌توانند به جای واژه‌ی «سزارین» که در زبان پارسی روان شده، بگویند: رستم‌زائی


به نوشابه می‌گوییم: شربت
به کوبش و کوبه می‌گوییم: ضربت
به خاک می‌گوییم: تربت
به بازگشت می‌گوییم: رجعت
به جایگاه می‌گوییم: مرتبت
به گفتاورد می‌گوییم: نقل قول
به پراکندگی می‌گوییم: تفرقه
به پراکنده می‌گوییم: متفرق
به سرکوبگران می‌گوییم: قوای انتظامی
به کاخ می‌گوئیم قصر،
به انوشیروان دادگر می‌گوئیم: انوشیروان عادل


در «محضرحاج‌آقا» آنقدر «تلمذ» می‌کنیم که زبان پارسی‌مان همچون ماشین دودی دوره‌ی قاجار، دود و دمی راه می‌اندازد به قرار زیر:
به خاک سپردن = مدفون کردن
دست به آب رساندن = مدفوع کردن
به جای پایداری کردن می‌گوییم: دفاع کردن= تدافع = دفع دشمن= دفع بلغم = و...
به جای جنگ می‌گوییم: = مدافعه، مرافعه، حرب، محاربه.
به خراسان می‌گوییم: استان قدس رضوی!
به چراغ گرمازا می‌گوییم: علاءالدین! یا والور!
به کشاورز می‌گوییم: زارع
به کشاورزی می‌گوییم: زراعت


اما ناامید نشویم. این کار شدنی است!
تا سال‌ها پس از انقلاب مشروطیت به جای دادگستری می‌گفتیم عدلیه به جای شهربانی می‌گفتیم نظمیه به جای شهرداری و راهداری می‌گفتیم بلدیه به جای پرونده می گفتیم دوسیه به جای …
__________________
ارسالی توسط فرانک
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1015  
قدیمی 06-13-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


پیرایش و بازسازی زبان

داریوش آشوری

چه بخواهیم چه نخواهیم، زبان فارسی بنا به ضرورتِ تغییر زندگی و مبانی و فرهنگی و تمدنی ما نیازمند دگرگونی و سازگاری با شرایط تازه است و این سیر هر زمان شتاب بیشتری به خود می گیرد. فارسی زبانان می خواهند به زبان فلسفه و علم و هنر مدرن سخن بگویند و وارد جهان تکنولوژیک بشوند و ناگزیر زبانشان نیز، همچون ابزار ضروری ِچنان شیوه ای از ارتباط و زندگی، دگرگون می شود.

ناگزیری دگرگونی زبان از نظر دستگاه واژگانی و معنایی از رابطه ی ضروری و ارگانیک میان زبان و صورت تمدن و فرهنگ بر می آید. به عبارت دیگر، میان صورت هر تمدن و فرهنگ و زبان آن، از نظر عالم معنایی ای که در زبان باز می تابد و بیان می شود، رابطه ی ضروری ای هست. زیرا هر تمدن و فرهنگ عالم ِ معنایی ِویژه ای ست که آدمیان با زیستن در آن آن عالم ِمعنایی را می زیند که رابطه ای سر راست با صورت مادی هر تمدن و فرهنگ دارد، یعنی ابزارها و فنونی که آدمیان برای برآوردن نیازهای مادی خود به کار می برند و آنچه ازین راه تولید می کنند.


بدین ترتیب است که ما با این پوست انداختن تاریخی، ناگزیر در حال از دست دادن هزاران واژه و به دست آوردن هزاران واژۀ دیگریم. هزاران واژه ای را از دست می دهیم که روزگاری برای ما پهنۀ عالم غیب و هفت اقلیم وجود را شرح می کردند و نام می گذاشتند که جهان پدیدار جز مرتبه ای و هاله ای و سایه ای از آن نبود؛ نامهای بسیار برای هر پله از نردبامی که انسان را از خاک به افلاک می بُرد، به جهان اساطیر، به حضور پریان و جنها، به غرفه های بهشت، و از آنسوی دیگر، تا اسفل السافلین دوزخ. ما اینها همه را به فراموشی می سپاریم تا بجای آن برای هر چیزی از چیزهای زمینی و برای هر دستگاهی از بی شمار دستگاههای ساختۀ تکنولوژی و برای هر پیچ و هر دسته و هر محور و میلۀ این دستگاهها و هر کارکردشان نامی بیاموزیم که مردمانی دیگر بر آنها گذاشته اند.


اندیشه ای که روزگاری چشم از زمین و «کون و فساد» آن بر می گرفت تا مبداء ثابت و ازلی و ناجنبای وجود را بنگرد، برای «ساکنان حرم ستر و عفاف و ملکوت» نامها داشت. و اکنون که آن ساکنان را از یاد می بَرَد، حیران آنست که اینهمه دستگاه گردان را چگونه بنامد. زیرا زبان او زبان گردش و چرخش نیست. زبان او زبان بودن است نه شدن.[1]


برخی نگران آنند که با هجوم واژه های جدید و از یاد رفتن واژه های کهن، بویژه واژه های عربی، رشتۀ پیوند ما با گذشته بریده خواهد شد. اما این نگرانی نابجاست، زیرا این بریدگی هم اکنون بیش از نیم قرن است که روی داده و هر روز با شتاب بیشتری از آن گذشته دور می شویم. گروهی هنوز فخر می کنند که زبان فارسی هزار و چند صد سال است که دگرگونی اساسی نیافته و، بمثل، فهم زبان شاهانه برای امروزیان نیز دشوار نیست، حال آنکه زبان انگلیسی یا فرانسه در طول چند صد سال چنان دگرگون شده است که زبان ادبیات سیصد - چهار صد سالۀ آن جز برای اهل فن فهمیدنی نیست.


بی گمان، علت این امر - اگر این ادعا چنانکه باید درست باشد - آنست که ما تمدنی کمابیش ساکن داشته ایم و در طول هزاره ها دگرگونی اساسی در مبانی بینش و شیوۀ زندگی و همچنین لوازم و ابزارهای این زندگی روی نداده است، و ازینرو دگرگونی زبان نیز (البته جز زبان نوشتنی که سرنوشتی دیگر داشته است، چنانکه گذشت) اندک - اندک و ناپیدا بوده است. بویژه در طول هزارۀ اخیر شعر دری چه در گسترش دامنۀ این زبان چه در نگهداشت آن عاملی بسیار کار آمد بوده است.


اما اکنون که سیلی از غرب آمده و صورتی دیگر از زندگی و فرهنگ و تمدن بر ما چیره می شود، یکباره، در عرض پنجاه - شصت سال، و بویژه در سی - چهل سالۀ اخیر، همه کاچال و اسباب منزل سعدی و حافظ و اسباب و ابزارها و فنون پیشه وری بازار سرگذرشان و همۀ اسباب اینجهانی زندگیشان را دور ریخته ایم و بجای آن مبلمان و فنون و ابزار فرنگی آورده ایم، چنانکه ازین پس عکس جام و قدح و سبو و مینای خواجه حافظ را هم باید درواژه نامه های مصور دید و همچنین همه اسباب و ابزارهای دیگر آن زندگی را. این از «فرهنگ مادی» ایشان (به قول علمای اجتماعی) که از آن، به برکت خاموشی های برق، تنها شمع مانده است، آنهم بی پروانه ای که از سوختن پروا کند یا نکند! و چه باید گفت از «فرهنگ غیرمادی» ایشان، یعنی از قصه هاروت و ماروت و تهمورث دیوبند و ناز یوسف و حُسن شیرین، یا از پرواز آدمی از ثری تا ثریا؟
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1016  
قدیمی 06-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


ضرب‌المثل‌های بهاری مردم کوچه و بازار
در ادبیات عامیانه و شفاهی مردم کوچه و بازار فصل بهار نمود خاصی دارد و آنچه که در ضرب‌المثل‌ها، متل‌ها، قصه‌ها و باورهای مردم آمده است نشانگر جایگاه خاص این فصل در زندگی مردم است.


زیبایی بهار همواره موجب شده است بسیاری از نویسندگان و شاعران سرزمین کهن ایران در وصف آن سخن بسرایند و همچون صدای سخن عشق گفتارشان اصلاً تکراری نیست. در ادبیات عامیانه و شفاهی مردم کوچه و بازار هم این فصل نمود خاصی دارد و آنچه که در ضرب‌المثل‌ها، متل‌ها، قصه‌ها و باورهای مردم آمده است نشانگر جایگاه خاص این فصل در زندگی مردم است. حال، نگاهی داریم به برخی از ضرب‌المثل‌ها و کنایه‌های مردم طهران ـ یا منسوب به آنها ـ و همچنین ظرایفی که در این عبارات وجود دارد:

سالی که نکوست از بهارش پیداست:

نیم بیت دوم این عبارت «ماستی که ترشه از تاغارش (تغارش) پیداست.» سال اگر «ترسال» بود و برف و باران به موقع می آمد، نکویی آن هویدا بود و اگر سرمای بی موقع موجب از بین رفتن سردرختی‌ها می‌شد، مردم آن را به بدیمنی تعبیر می‌کردند و از آن‌جا که ماست چرخ‌کرده ـ چربی گرفته تا انتها ـ فقط در تغار عرضه می‌شد و قیمت نازلی داشت و خریداران چندانی جز افراد فقیر و تهیدست نداشت، تاغاری بودن ماست، دلیل بدی آن بود و این ضرب‌المثل رایج در محاورات عامه می گشت.

بزک نمیر بهار میاد، کـُمبـُزه با خیار میاد:

کمبزه یا کنبزه یا کنبیزه، نوعی خیار یا به‌عبارتی خربزه کال است و در صورت رسیدن، حلاوت و خوش‌خوراکی کال آن را ندارد.
کمبزه بسیار کمیاب بود و از آن جا که خیار درختی شناخته شده نبود در زیر مشمع و گلخانه هم بلد نبودند به عمل آورند، خیار نوبر هم بسیار گران بود و خوردن خیار نوبرانه و کالک کمبزه، کار هر کس نبود و وعده دادن آن، وعده سرخرمن بود و این ضرب‌المثل به کار می‌رفت.
یک‌بار به یاد دوران کودکی، یادی از بهارخواب و خوابیدن در آن بکنید تا بدانید آرامش در تهران چگونه بود و در تهران چه بلایی بر سرش آمد.
زیبایی بهار همواره موجب شده است بسیاری از نویسندگان و شاعران سرزمین کهن ایران در وصف آن سخن بسرایند و همچون صدای سخن عشق گفتارشان اصلاً تکراری نیست.

به هوای بهار و حال بچه اعتمادی نیست:

آنها که گول هوای گرم بهار را می‌خورند، با اندک گردش هوا، امکان دارد دچار سرماخوردگی شوند و کار بیخ پیدا کند به همین دلیل اعتمادی به آن نیست و نباید لباس گرم را فراموش کرد. از سوی دیگر با اندک تغییر حالت در کودکان، حال آنها دگرگون می‌شود و از آن جا که اسهال رایج‌ترین بیماری در کودکان در گذشته بوده و بسیاری بر سر آن تلف می‌شدند، گفته می‌شد: به هوای بهار و ...

مثل ابر بهار:

ابرهای بهاری رگبار به دنبال دارند و بر خلاف امروز که تمامی خیابان‌ها آسفالت هستند و غیرقابل نفوذ، در گذشته کافی بود رگبار تندی در بگیرد و سیلاب در کوچه‌ها و خیابان‌ها سرازیر می‌شد و از آن‌جا که معبر و جوی چندان شناخته شده نبودند، سیل لاجرم از راه می‌رسید، عبارت «مثل ابر بهار» حکایت اشک سیل آسا را نیز تداعی می‌کرد.

جوجه پاییزه می‌خواهد سرجوجه بهاره کلاه بگذارد:

بر خلاف بنی‌بشر دوپا که هرگاه اراده کند، می‌تواند زاد و ولد کند، حیوانات فصل مشخصی را برای زاد و ولد در اختیار دارند و هر وقت بخواهند نمی‌توانند صاحب فرزند شوند و من نمی‌دانم چرا ما به حیوانات توهین می‌کنیم و آدم بد و شرور را حیوان‌صفت می‌نامیم.
حیوان نگون‌بخت تمامی تمایلاتش حد و اندازه دارد و آن که حد و اندازه نمی‌شناسد، حیوان ناطق است.
این ضرب‌المثل وقتی به کار می‌رفت که آدم تازه واردی بخواهد سر آدم کهنه‌کاری کلاه بگذارد و از آن‌جا که مرغ در فصول گرم سال عمدتاً «کرچ» می‌شود جوجه پاییزه، چندان وجود خارجی نداشت این کنایه شاید به‌همین دلیل هم به‌کار می‌رفت.

بهار خواب:

امروز دیگر در ساختمان‌سازی، چیزی به نام «بهارخواب» وجود خارجی ندارد
اما در روزگاران گذشته، یکی از شیرین‌ترین خواب‌ها، خوابیدن در بهارخواب در هوای سکرآور بهار بود.
اکثر بهارخواب‌ها روبه حیاط خانه‌ها بود و آن دسته از بهارخواب‌ها که روبه خیابان بودند به علت سکوت حاکم بر شهر، باعث اغتشاش خواب نمی‌شدند، اما خوابیدن در بهارخواب روبه حیاط، اگر در زیر آن حوض خانه واقع شده بود، لذت دیگری داشت.
چه بسیار بهارخواب در فصل بهار و تابستان که مورد استفاده قرار می‌گرفت و با طلوع آفتاب، سحرخیزی به سراغ شخص می‌رفت.
امروز ما در آپارتمان‌ها و خانه‌های کوچک، «تا لنگ ظهر» می‌خوابیم و با کوفتگی و بدن درد از خواب برمی‌خیزیم و این هیچ نیست مگر تغییر زندگی بدون ضرورتی که صورت دادیم.
یک‌بار به یاد دوران کودکی، یادی از بهارخواب و خوابیدن در آن بکنید تا بدانید آرامش در تهران چگونه بود و در تهران چه بلایی بر سرش آمد.
تبیان

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 06-27-2011 در ساعت 08:01 AM
پاسخ با نقل قول
  #1017  
قدیمی 06-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



آش خودت را بخور، حلیم حاج عباس را به هم نزن!



کاربرد:
وقتی بخواهیم به کسی بگوییم سرت به کار خودت باشد و در اموری که به تو مربوط نیست، دخالتدخالت کردن در بعضی کارها، در ظاهر بی‌خطر یا شاید هم خوب جلوه کند؛ ولی در نهایت موجب دردسر و گرفتاری می‌شود. این ضرب‌المثل اشاره به دخالت‌هایی دارد که عاقبت خوشی ندارد. نکن، این مثل را به کار می‌بریم. گاهی
- آشنا داند، زبان آشنا.
- آش نخورده و دهان سوخته.
آتش گفتیم، دهان سوخت.

آش، با جاش!

کاربرد:

1- وقتی به کسی چیزی را تعارف کنیم و او به جای چشیدن، همه آن را بردارد و بخورد می‌گوییم: «آش، با جاش!»
2- وقتی بخواهیم به کسی بگوییم که آنچه داده‌ای خوب است، اما بیشتر می‌خواهیم، این ضرب‌المثل کاربرد دارد.

آشپزخانه امام رضاست نه مال دارا، نه مال گداست

توضیح:


از گذشته‌های دور در کنار حرم امام رضا علیه‌السلام آشپزخانه‌ای بوده است که تمام زیارت کنندگان اعم از فقیر و ثروتمند به آن مراجعه می‌کرده‌اند تا غذایی متبرک بخورند. این آشپزخانه مخصوص طبقه خاصی نیست و همه از آن استفاده می‌کنند.

کاربرد:

وقتی باغ و ملک یا چیزی برای همه قابل استفاده باشد و مثل بوستان‌ها و کتابخانه‌های عمومی متعلق به قشر خاصی نباشند، می‌گویند:
آشپزخانه امام رضاست نه مال دارا، نه مال گداست

آشپز که دوتا شد، آش یا شور است یا بی‌نمک.



کاربرد:

اگر مسوولیت یک کار به عهده دو نفر گذاشته شود، نتیجه خوبی نخواهد داشت؛ زیرا هر کس به امید دیگری کار را رها خواهد کرد یا هر کدام با دخالت در کار دیگری، نتیجه نامطلوبی را به بار خواهد آورد.

مشابه:

- خانه‌ای را که دو کدبانوست، خاک تا زانوست.

اقتباس ازکتاب فوت کوزه گری
مصطفی رحمان دوست



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1018  
قدیمی 06-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


آب و گاوشان یکی است




توضیح:

برخی از آدم‌ها که با هم خیلی صمیمی هستند، در موارد مالی و اقتصادی با هم شریک می‌شوند و نهایت صداقت و امانت را درباره یکدیگر به کار می‌گیرند. این حالت، بیشتر در قدیم و در روستا‌ها حاکم بوده است. گاهی هم دیده می‌شد که دو یا چند نفر، در کمال دوستی و صداقت، در مسائل آب و زمین و ... شریک می‌شدند و اختلافی هم میان آنها پیش نمی‌آمد.
کاربرد:

1- برای نشان دادن دوستی و صداقت دو نفر در همه زمینه‌های زندگی، این ضرب‌المثل به کار برده می‌شود و به این معناست که، دو یا چند نفر در همه چیز با هم شریک هستند و در همه حال، با یکدیگر همفکری، همدلی و یکرنگی دارند.
2- گاهی نیز در باره کسانی که برای کلاه گذاشتن سر دیگران با هم متحد هستند؛ اما این اتحاد را نشان نمی‌دهند می‌گویند: «آب و گاوشان یکی است.»
مشابه:

فقط سری از هم جدا هستند.

آب‌ها که از آسیاب افتاد

توضیح:

در بعضی روستاها، آسیاب‌ها به وسیله نیروی آب به حرکت در می‌آیند؛ به این صورت که آسیاب در مسیر جریان آب قرار داده می‌شود و توسط انرژی آب، چرخ آسیاب نیز به حرکت در می‌آید. با قطع شدن جریان آب، سنگ آسیا بی‌حرکت می‌شود و در نتیجه آسیاب از کار می‌افتد.
کاربرد:

وقتی بخواهیم بگوییم صبر کن تا هیاهو و جنجالی که به دنبال حادثه‌ای پیش آمده فرو بنشیند یا از یاد برود، از این ضرب‌المثل استفاده می‌کنیم.
مشابه:

شتر مرد و حاجی خلاص.

برگرفته از کتاب: فوت کوزه گری
نوشته: مصطفی رحماندوست




__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1019  
قدیمی 06-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


آجر پختنی است؛ اما خوردنی نیست



توضیح:

هر چیز خصوصیات خاص خود را دارد و برای استفاده خاصی است و شباهت دو چیز، دلیل بر یکی بودن ویژگی‌های آنها نیست.

کاربرد:

وقتی بخواهند تفاوت دو چیز را که فقط از نظر ظاهر به هم شبیه هستند، بیان کنند، می‌گویند: «آجر پختنی است؛ اما خوردنی نیست.

مشابه:

نه هر که سر بتراشد، قلندری داند.
هر گردی، گردو نیست.
هر که ریش دارد، بابا نیست.
نه هر که آیینه سازد، سکندری داند.

آخر این غوره نوخاسته کی حلوا شد؟



کاربرد:

1- این مثل برای کسی به کار می‌رود که بدون اطلاع و آگاهی، در کاری یا صحبتی مداخله کند. با بیان این ضرب‌المثل به او یادآوری می‌شود که هنوز خیلی مانده تا شایستگی و استادی و آگاهی لازم را پیدا کند.

2- همچنین می‌توان تعبیری مثبت از آن داشت و آن را هنگامی استفاده کرد که از کسی توقع اظهار نظری مفید یا آگاهی و علم به چیزی را نداشته باشیم؛ ولی در شرایط و موقعیتی متوجه شویم که او بسیار روشن و آگاه و داناست و با بیان این ضرب‌المثل، تعجب و حیرت خود را از رشد و آگاهی او بیان کنیم.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1020  
قدیمی 06-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



فرهنگ دفاع در ضرب‌المثل‌ها


ضرب‌المثل‌های فارسی، آینه فرهنگ و تاریخ اندیشه ایرانیان است. بسا مَثَل‌هایی که در کوتاه ‌ترین عبارت و ساده‌ ترین کلمات، تجربه چندین ‌قرن زندگی مردمی را در تلخی‌ها و شادکامی‌ها در خود به امانت نگه داشته باشند. به لحاظ معرفتی و دانشوری نیز پاره‌ای از این مثل‌ های رایج و سائر، جهانی از درک و فهم و دانش‌اند. راز ماندگاری امثال و حکم را باید در محتوای غنی و قالب هنری آنها جست. به ‌واقع، تمثیلات ملی، حامل جهان معرفتی و فرهنگی مردم یک سرزمین است و بدین رو هیچ محققی برای مطالعه در فرهنگ ملتی، بی‌نیاز از مراجعه به مجموعه‌های مکتوب و شفاهی ضرب‌ المثل‌ها نیست. در باز کاوی دفاع هشت‌ساله مردم ایران نیز جا دارد تا نیم‌نگاهی به این مجموعه ارزشمند بیندازیم تا شاید بتوان از این منظر نیز رفتار ایرانیان را در مواجهه با بدخواهان و زشت‌سیرتان دید و بررسید.


آری؛ دفاع مقدس، فقط یک واکنش ملی نبود که تنها از همین منظر نگریستنی باشد؛ بلکه بیش از ملیت و خاک و نژاد، مبتنی بر باورهای قلبی انسان مسلمان به آموزه‌های دینی و ارکان حیات معنوی بود. با وجود این، عنصر ایرانی نیز در این واکنش مقدس، بی‌نقش و اثر نبود و اگر کسی بگوید دفاع مقدس، همه قابلیت‌های ایرانی مسلمان و شیعه را در عرصه حیات معنوی بارور کرد، پذیرفتنی است. برای مطالعه روحیات و رفتارشناسی مردم مسلمان ایران در هشت‌سال دفاع قداست‌بارشان، منظرهای مختلفی را می‌توان گشود که بررسی ضرب‌المثل‌های فارسی یکی از آنها است. بدین رو آنچه در ذیل می‌خوانید، ذکر برخی مَثَل‌های رایج در زبان فارسی است که حاکی از تجربه‌ها و آموخته‌های مردم ایران در مسئله جنگ است و همه این تجربه‌های ارزشمند و بشکوه در دفاع مقدس این مرز و بوم، تبلور یافت. در واقع می‌توان مدعی شد که تجربه‌های مردم کشوری در هر امری، سرمایه آنان در مواجهه با رویدادهای فردی و اجتماعی زندگی است و این تجربه‌ها گاه در قالب شعر و گاه ضرب‌المثل و گاه مدخل‌های فرهنگنامه‌ها می‌تابد و البته گاه نیز در صندوق سینه‌ها خاک غربت می‌خورد.
1. «جنگ از الفاظ خیزد، وز معانی آشتی»1
هر گاه جنگی رخ داد، هر دو سوی جنگ یا یکی از دو سوی آن، اهل معنا و معرفت نیست؛ زیرا هرگز میان مردمی که از ظاهر دنیا گریخته و نقبی به درون عام معنا زده‌اند، نزاعی در نمی‌گیرد. چنین است که سعدی نیز می‌گفت هزار درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. (2) دفاع سراسرِ جوانمردانه مردم مسلمان ایران در برابر وحشیانه‌ترین هجوم قرن نیز از نوع جنگ‌های است که لفظ‌ پرستانِ دنیا دوست با معناگرایان دارند.
2. «جنگ از سرِ شُخم، آشتی از سرِ خرمن»
این ضرب‌المثل، نشانی مردمی را می‌دهد که هنگام کار و سختی، سر جنگ دارند، اما هنگام چینش محصول، سهم‌خواهی می‌کنند. فرهنگ ایرانی، کسانی را که چنین منش و روشی دارند سرزنش می‌کند. به‌راستی که دفاع مقدس، از این‌گونه شماتت‌ها و سرزنش‌ها بری است؛ زیرا در روزگار سخت دفاع، همگی حضور یافتند و در پایان نیز همه آحاد مردم، طعم شیرین غیرت و ایستادگی را چشیدند. رزمندگان جنگ از همه طبقات اجتماعی بودند و از عامی‌ترین تا فرهیخته‌ترین شهروندان ایرانی در جبهه‌ها حضور رساندند تا خوشه‌خوشه بر خرمن عزت خود بیفزایند.
به‌واقع باید دفاع مقدس را مصداق یکی دیگر از امثال سائره دانست که می‌گوید: «وقت شادی در میان، وقت جنگ اندر کنار». این ضرب‌المثل، قدرت بیشتری برای نشان دادن ماهیت جنگ تحمیلی دارد؛ زیرا مردم مظلوم و مسلمان ایران در غم و شادی، یکدیگر را رها نکردند و اکنون نیز بسی کمتر از آنچه سزاوار و سهمشان است، خواستارند.
3. «جنگ اول به از صلح آخر»
پیر راحل(ره) می‌گفت: «ما مأمور به تکلیفیم نه نتیجه.» زیرا نیک می‌دانست که جنگ و دفاع، فراز و نشیب دارد و در همه صحنه‌ها توأم با پیروزی‌های ظاهری نیست؛ چنان‌که از مولا(ع) نیز نقل شده است که جنگ را فراز است و نشیب. این مَثَل، به گونه‌ای دیگر نیز ثبت شده است: «جنگ، برد و باخت دارد.»


صلح، نیکو است، اما اگر مقدمه و زمینه‌ساز جنگی دیگر نباشد. صلحی که خود آبستن جنگ است، بهتر از جنگی نیست که نوید صلح پایدار می‌دهد. این سخن، فلسفه اصرار مردم ایران و پیشوای فقیدش(ره) در همه سال‌هایی بود که دیگران سخن از صلح می‌گفتند و ایران عزم جنگ تا رفع فتنه داشت. رزمندگان ایران و فرماندهان دفاع مقدس، نیک می‌دانستند که صلحی که همچون اصل جنگ تحمیلی باشد، چندان نمی‌پاید و زودا که به جنگی دیگر بینجامد. بدین رو همه همّ و نیروی خود را صرف آن کردند که این «جنگ اول» را به جایی برسانند که جز صلح دائمی را ثمر ندهد.
4. «جنگ را شمشیر می‌کند، معامله را پول»
این سخن بدان معنا است که در جنگ باید جنگجو و دلاور بود و در تجارت، اهل معامله. عکس آن، یعنی جنگجویی در تجارت، و معامله‌گری در جنگ، به زبونی و زیان می‌انجامد. اقتضای مقاومت دلیرانه آن است که تکیه بر شمشیر خود کرد و معامله را گذاشت برای آنان که در اندیشه مال‌اندوزی و ثروت‌افزایی‌اند. آری؛ در جای خود و در وقت لازم، از معامله و تجارت‌پیشگی هم گریزی نیست؛ اما این دو، عرصه‌های جدا از هم دارند و نباید در کار یکدیگر دخالت کنند. آفت دفاع، سپردن سرنوشت آن به دست کسانی است که جهان را بازار می‌بینند و در همه‌حال آماده معاملات خرد و کلان‌اند. اگر دفاع مقدس، شرف افزود و عزت آورد، از آن رو بود که بر شمشیر شجاعت و غیرت تکیه داشت، و تجارت را به اهل و زمانش سپرده بود.
تیغ چوبین را مبر در کارزار
بنگر اول، تا نگردد کارْ زار
5. «جنگ را باشد دو سر: یا فتح باشد یا شکست»
پیر راحل(ره) می‌گفت: «ما مأمور به تکلیفیم نه نتیجه.» زیرا نیک می‌دانست که جنگ و دفاع، فراز و نشیب دارد و در همه صحنه‌ها توأم با پیروزی‌های ظاهری نیست؛ چنان‌که از مولا(ع) نیز نقل شده است که: إنَّ الْحرْبُ سِجالٌ؛(3) یعنی جنگ را فراز است و نشیب. این مَثَل، به گونه‌ای دیگر نیز ثبت شده است: «جنگ، برد و باخت دارد.»(4) این مثل‌ها و بیانات، گویای آن است که رزمندگان نباید هماره توقع ظفرمندی در همه مراحل جنگ را داشته باشند؛ بلکه آنچه حتمی است پیروزی نهایی در پایان مقاومت است. به قول حافظ:
صبر و ظفر، هر دو دوستان قدیم‌اند
بر اثر صبر، نوبت ظفر آید
6. «جنگ زرگری میانجی ندارد»
آنان که آن روزهای سرخ را به یاد دارند، به خاطر می‌آورند که هر روز و از هر سو میانجی‌های غربی و شرقی، می‌آمدند تا بر آتش مقاومت ایران، آب سرد تسلیم بریزند. اما چنان نشد که آنان می‌خواستند؛ زیرا آن دفاع غیرتمندانه از سر سودجویی و زرگری‌مآبی نبود که با آمد و رفت میانجیان فرو نشیند و کار را در نیمه رها کند.

پی‌نوشت‌ها:
1. همه ضرب‌المثل‌های این نوشتار برگرفته از دو منبع زیر است: ابراهیم شکورزاده بلوری، دوازده‌هزار مثل فارسی، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول/ 1380، ص370- 368؛ سید محسن موسوی، ماه در آب، انتشارات دارالحدیث، حرف«ج». 2. گلستان.
3. وسائل‌الشیعه، ج15، ص96.
4. شاملو، کتاب کوچه، ج11، ص296.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 08:34 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها