بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #6  
قدیمی 07-02-2011
GhaZaL.Mr آواتار ها
GhaZaL.Mr GhaZaL.Mr آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: May 2011
محل سکونت: نیست. رفته است..
نوشته ها: 782
سپاسها: : 312

1,461 سپاس در 592 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Exclamation عالی بود

میناااااااااااا ..........
فوق العاده بود ........
چه کردی با این تاپیکت ....
داستانو همشو خودت تایپ کردی ؟؟
واقعا دستت درد نکنه .. ارزش تایپ کردن تو و خوندن مارو داشت ...

خیلییییییییییییییییییییییییلیی زحمت کشیدی عزیزم

نقل قول:
نوشته اصلی توسط Mina110 نمایش پست ها
خوب با توجه به همراهی یه دوست خوبم غزل شروع میکنم
یا ابلفضل ... منو میگه ؟؟
آخ آخ معلومه بدجوری روم حساب کرده !



نقل قول:
نوشته اصلی توسط Mina110 نمایش پست ها
-آره هیچ خواسته ی بزرگتر از این ندارم که بتونم جلوش بشینم و از احساسم بهش بگم...ولی مساله اینجاست که نمی تونم.
خیلی خوشحالم که بر عکس دمیان خیلی وقتا
به خودم جرئت حرف زدن دادم
و باید ها رو گفتم ....


نقل قول:
نوشته اصلی توسط Mina110 نمایش پست ها
این فیل بزرگ وقوی که در سیرک می بینیم به این دلیل فرار نمی کند که بیچاره باور کرده نمی تواند.

بدترین قسمت ماجرا هم این است که او
حتی یک بار دیگر در این خاطره ثبت شده تردید نکرده است ،هیچوقت.
وای اینی که نقل قول کردم یه نکته طلاییه !
یاد اون درس مورچه دوران مدرسمون افتادم.
همون مورچه که 37 بار دونه رو بلند کرد و بلاخره با تلاش تونست به مقصدش برسونه...
ماها یاد گرفتیم با شنیدن اولین "نه" و یا دیدن اولین "ناملایمتی" دست از تلاش برداریم ....
درحالی که "نتونستن" باورمون میشه !
و این خیلی بده . چون بعد ها قبولوندن این که "می تونی" به ناخودآگاه خیلی سخته !


نقل قول:
نوشته اصلی توسط ترنم نمایش پست ها
وا ترنم ؟ تو و مینا چرا شکلک ناراحتی میذارین
حس بدی رو بهم انتقال می ده !
این داستان پر از نکته های زیبا بود نه ناراحت کننده

بنظرم که فوق العاده بود !!

مینا بازم مچکرم ....
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از GhaZaL.Mr سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
 

برچسب ها
jorge bucay, قصه هایی برای دمیان, نامهی برای کلودیا, خورخه بوکای


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:42 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها