بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ

فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #4  
قدیمی 01-06-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض گفتنيهاي تاريخ....


نمونه اي از ماجراي سرقت يك جواهر فروشي در خيابان فردوسي تهران كه در سال 1333 توسط سيد مهدي انجام گرفته است در زير بخوانيد تا پي به نبوغ مرحوم بليغ ببريد كه چطور بدون اطلاع از علوم پزشكي يك مرد ميانسال ارمني را ختنه كرد !


ختنه سوران بارون مگرديچ



برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم



(( بارون مگرديچ )) جواهرات پشت جعبه آئينه اش را از هم مي گشود و پرتو مطبوعي از دندانهاي طلائي اش بيرون مي جهيد و با تلالو (( احجار كريمه )) يا به قول خودش با برق الماس ها و جواهرات گوناگون تلاقي مي كرد .

گردن بند برليان ذيقيمتي را كه از جعبه مخملي در آورده بود با التهاب لذت بخشي ورانداز مي كرد .

تخمه الماس ، افكار شيريني در مخيله اش به وجود آورده بود .
فكر مي كرد اين شغل اشرافي چقدر از كالباس فروشي بهتر و شيرين تر است ! اصلا كالباس ، افكار نا هموار و غلط اندازي در ادم به وجود مي آورد .
خيار شور و روده هايي كه تا جا دارد ، گوشت كهنه بهش تپانده اند ، بي اختيار آدم را به ياد پاچه هاي شلوار گشاد لرها مي اندازد !
اين را هم بگوئيم بارون مگرديچ انصافا مرد بي شيله ، پيله و صديقي بود و لي همين سادگي او به طوري كه بعدا شرح خواهيم داد باعث بريده شدن يكي از اعضاي حياتي ! او شد .

صبح يكي ار روزهاي اسفند ماه ، سيد مهدي بليغ با ان قد نسبتا بلند و اندام لاغر وارد جواهر فروشي بارون شد و از جيبش يك حلقه انگشتر برليان فوق العاده مجلل بيرون آورد مقابل چشمان مشتاق بارون مگرديچ گرفت و بي مقدمه با لحن بازاري گفت :
(( طالب هستيد ؟))
بارون با چشمان گشادي حلقه تنگ را مدتي نگريست و هنگامي كه قيمت آن را پرسيد سوء ظن شديدي شديدي به قلبش راه يافت ، چه ، ناشناس شيك پوش با لبخندي گفت :

(( سه هزار تومان ! )) بارئن مگرديچ مي دانست اقلا هفت هزار تومن قيمت حلقه است . ولي ناشناس با لحني صادقانه گفت :

- البته قيمت اين حلقه خيلي زيادتر از اين هاست و دكتر (( شلوخيم )) هم كه به تازگي از وين به تهران آمده مقدار زيادي جواهرات با خود دارد .
اگر شما مرا راضي نگهداريد مي توانم كليه جواهرات او را به قيمت نازلي برايتان خريداري كنم .

براي اينكه هيچگونه خيالي هم به خاطرتان راه نيايد انگشتر را پيش شما مي گذارم و فردا ساعت 4 بعد از ظهر خواهم آمد كه به اتفاق براي ديدن جواهرات دكتر برويم ........
سپس با دست سلام دوستانه داده ، خارج شد ........
بليغ پس از خروج از جواهر فروشي بارون مگرديچ در خيابان استانبول ، به مطب دكتر (( ر- ح )) رفته و پس از معرفي خود به عنوان يك ارمني اظهار داشت :
برادر من به دختري افغاني كه در خيابان شاهرضا ( انقلاب كنوني ) مسكن دارد سخت عاشق شده است و پس از مدتها فراق و قهر و امتناع عجالتا قبول كرده اسلام بياورد تا وسايل عروسي از هر حيث فراهم گردد ولي فاميل دختر حكم كرده اند داماد قبل از اداي شهادتين بايد (( ختنه )) شود !
در اين صورت تصديق مي فرمائيد كه برادر من چاره اي جز‌ (( ختنه )) كردن ندارد . آيا ممكن است شما در مقابل 300 تومان فردا ساعت 4 بعد از ظهر انجام اين معامله دلچسب را قبول كنيد ؟!
ضمنا موضوع ديگري كه لازم است عرض كنم اين است كه براردم چون فوق العاده از اين كار و سپردن خود به تيغ جراح وحشت دارد به هيچ وجه نبايد بفهمد براي عمل جراحي به اينجا آمده است بلكه بايد قبلا در فنجان قهوه او قدري داروي بيهوشي بريزيد كه عمل ، بدون دردسر انجام پذيرد .
دكتر كه مردي فوق العاده دل رحم و در عين حال ساده و بي شيله پيله بود اين كار را پذيرفت تا به قول خودش خدمتي هر جند كوچك ! در رسيدن عاشق دلباخته اي به مشوق انجام داده باشد .
دكتر صد تومان به عنوان وديعه و پيش پرداخت گرفت و در حاليكه سرش را به علامت رضايت تكان مي داد با شوخ طبعي گفت :
(( البته در راه عشق بايد سر باخت )) !
روز بعد چهار بعد از ظهر بارون مگرديچ و سيد مهدي بليغ صحبت كنان به طرف محكمه دكتر مي رفتند !
ربع ساعت بعد ، در سالن پذيرايي دكتر ، سه نفر به دور ميز گرد نشسته و فنجان هاي قهوه خوري خود را تازه تمام كرده بودند .............
مدتي از سردي هوا و نيامدن باران صحبت شد ولي بارون مگرديچ كاملا مواظب بود در معامله جواهرات ! كلاه سرش نرود ..... اما كم كم احساس كرد سرش به دوران افتاده و چشمهايش سياهي مي روند !
وحشتزده براي برخاستن حركتي به خود داد ولي نتوانست برخيزد ، سرش برروي سينه خم شد و پس از چند لحظه روي مبل به خواب سنگيني فرو رفت !
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:46 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها