بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #9  
قدیمی 03-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ای مرغك!

ای مرغك!



ای مرغك خرد، ز آشیانه پرواز كن و پریدن آموز
تا كی حركات كودكانه در باغ و چمن چمیدن آموز
رام تو نمی‌شود زمانه رام از چه شدی رمیدن آموز
مندیش كه دام هست یا نه بر مردم چشم، دیدن آموز
شو روز به فكر آب و دانه هنگام شب آرمیدن آموز


از لانه برون مخسب زنهار

این لانه ایمنی كه داری دانی كه چسان شدست آباد
كردند هزار استواری تا گشت چنین بلند بنیاد
دادند به اوستاد كاری دوریش ز دستبرد صیاد
تا عمر تو با خوشی گذاری وز عهد گذشتگان كنی یاد
یك روز، تو هم پدید آری آسایش كودكان نوزاد


گه دایه شوی گهی پرستار

این خانه پاك پیش از این بود آرامگه دو مرغ خرسند
كرده به گل آشیانه اندود یك دل شده از دو عهد و پیوند
یك رنگ چه در زیان چه در سود هم رنجبر و هم آرزومند
از گردش روزگار خشنود آورده پدید بیضه‌ای چند
آن یك پدر هزار مقصود وین مادر پس نهفته فرزند


بس رنج كشید و خورد تیمار

گاهی نگران به بام و روزن بنشست برای پاسبانی
روزی بپرید سوی گلشن در فكرت قوت زندگانی
خاشاك بسی ز كوی و برزن آورد برای سایبانی
یك چند به لانه كرد مسكن آموخت حدیث مهربانی
آن قدر پرش بریخت از تن آن قدر نمود جانفشانی


تا راز نهفته شد پدیدار

آن بیضه به هم شكست و مادر در دامن مهر پروراندت
چون دید تو را ضعیف و بی‌پر زیر پر خویشتن نشاندت
بس رفت به كوه و دشت و كهسر تا دانه و میوه‌ای رساندت
چون گشت هوای دهر خوشتر بر بامك آشیانه خواندت
بسیار پرید تا كه آخر از شاخه به شاخه‌ای پراندت

آموخت بسیت رسم و رفتار

داد آگهیت چنان كه دانی از زحمت حبس و فتنه دام
آموخت همی كه تا توانی بیگاه مپر به برزن و بام
هنگام بهار زندگانی سرمست به راغ و باغ مخرام
كوشید بسی كه درنمانی روز عمل و زمان آرام
برد این همه رنج رایگانی چون تجربه یافتی سرانجام


رفت و به تو واگذاشت این كار

پروین اعتصامی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 03:08 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها