بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #27  
قدیمی 03-17-2010
Hamed آواتار ها
Hamed Hamed آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Oct 2007
محل سکونت: داخل
نوشته ها: 659
سپاسها: : 314

299 سپاس در 77 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض لبخند ...

لبخندی به لب داشت
عادت داشت این گونه باشد
لبخند می زد
به هر چه می دید
فرق نداشت
انسان، حیوان، گیاه، ...
در آینه لبخند می زد
به لبخندش می خندید
کسی او را بدون لبخند ندیده بود
از زمانی که چشم به دنیا باز کرده بود
با لبخندی به دنیا سلام کرد...
از او پرسیده بودند
به چه چیز می خندی؟
در جواب لبخند می زد
تکرار می کردند
می گفت به دنیا می خندم
به چیزهای بی شماری که ندارد
دیگران به او می خندیدند
او هم در جواب می خندید...
به زندگی فکر می کرد
به دنیا هم همین طور
به دنیای دیگران هم فکر می کرد
اینها او را به خنده می انداخت
هیچ گاه جلوی خود را نگرفته بود
هیچ گاه نخواسته بود این کار را بکند
دلیلی برای این کار نداشت
و باز می خندید
خنده اش با دیگران فرق داشت
لبخندی شیرین
لبخندی که نوزادی به مادرش هدیه می دهد
بزرگ که می شد لبخندش از یاد نرفت
کودکی اش از یاد نرفت
مثل بقیه نبود
احساس بزرگی نکرد
او را به لبخندش می شناختند
گویا برای خودش کسی شده بود
کسی که با دیگران فرق می کرد
امّا او به اینها فکر نمی کرد
فرقش را حس هم نمی کرد
او فقط لبخند می زد
بدون هیچ منظوری
لبخند و لبخند و لبخند...
در جواب هستی و دنیا
لبخند می زد...
تنها همین را یاد گرفته بود
از همان بدو تولد
شاید قبل از آن...
او با لبخند به دنیا آمد
با لبخند زندگی می کند
با لبخند می میرد؟!
به این فکر نکرده بود
دلیلی هم نداشت فکر کند...
بزرگ تر می شد
و شاید در نظر دیگران این طور بود،
به ظاهر بزرگ می شد
امّا چه اهمیتی می داشت
او به اینها فکر نمی کرد
دنیا را طور دیگری می دید
او فقط لبخند می زد...
دوستی نداشت
تنها بود
مثل دیگران احساس تنهایی هم نمی کرد
دیگران کم کم از او دور می شدند
امّا او، امّا او متوجه نمی شد
حرفی برای دیگران نداشت
با دیگران نبود
حقیقت این بود، دیگران با اون نبودند...
امّا چه اهمیتی داشت
او که به اینها فکر نمی کرد
از همان بدو تولد اینگونه بود
او چیزی نمی دید
در اصل نابینا به دنیا آمده بود
فقط لبخندی به لب داشت
شاید چیز دیگری می دید...



حامد! بعداز ظهر 1388/9/12 سالن مطالعه دانشکده
__________________


میانِ غربتِ خاموشِ رهگذر
و تنهای مانده از سفر
یک پنجره

فاصله است...
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:41 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها