بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 07-11-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

روزگاري مريد ومرشدي خردمند در سفر بودند.
در يکي از سفر هايشان در بياباني گم شدند وتا آمدند راهي پيدا کنند شب فرا رسيد.
نا گهان از دور نوري ديدند وبا شتاب سمت آن رفتند. ديدند زني در چادر محقري با چند فرزند خود زندگي مي کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند.
واو نيز از شير تنها بزي که داشت به آن ها داد تا گرسنگي راه بدر کنند.
روز بعد مريد و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند.
در مسير، مريد همواره در فکرآن زن بود و اين که چگونه فقط با يک بز زندگي مي گذرانند و اي کاش قادر بودند به آن زن کمک مي کردند،تا اين که به مرشد خود قضيه را گفت.
مرشد فرزانه پس از اندکي تامل پاسخ داد:"اگر واقعا مي خواهي به آن ها کمک کني برگرد و بزشان را بکش!".

مريد ابتدا بسيار متعجب شد ولي از آن جا که به مرشد خود ايمان داشت چيزي نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاريکي کشت واز آن جا دور شد....

سال هاي سال گذشت و مريد همواره در اين فکر بود که بر سر آن زن و بجه هايش چه آمد.

روزي از روزها مريد ومرشد قصه ما وارد شهري زيبا شدند که از نظر تجاري نگين آن منطقه بود.
سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصري در داخل شهر راهنمايي کردند.
صاحب قصر زني بود با لباس هاي بسيار مجلل و خدم و حشر فراوان که طبق عادتش به گرمي از مسافرين استقبال و پذيرايي کرد، و دستور داد به آن ها لباس جديد داده و اسباب راحتي و استراحت فراهم کنند.
پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهاي موفقيت وي جويا شوند.
زن نيز چون آن ها را مريد و مرشدي فرزانه يافت، پذيرفت و شرح حال خود اين گونه بيان نمود:

سال هاي بسيار پيش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزي که داشتيم زندگي سپري مي کرديم.
يک روز صبح ديديم که بزمان مرده و ديگر هيچ نداريم.
ابتدا بسيار اندوهگين شديم ولي پس از مدتي مجبور شديم براي گذران زندگي با فرزندانم هر کدام به کاري روي آوريم.ابتدا بسيار سخت بود ولي کم کم هر کدام از فرزندانم موفقيت هايي در کارشان کسب کردند.
فرزند بزرگ ترم زمين زراعي مستعدي در آن نزديکي يافت.
فرزند ديگرم معدني از فلزات گرانبها پيدا کرد وديگري با قبايل اطراف شروع به داد و ستد نمود.
پس از مدتي با آن ثروت شهري را بنا نهاديم و حال در کنار هم زندگي مي کنيم.


مريد که پي به راز مسئله برده بود از خوشحالي اشک در چشمانش حلقه زده بود....





نتيجه:


هر يک از ما بزي داريم که اکتفا به آن مانع رشدمان است،و بايد براي رسيدن به موفقيت و موقعيت بهتر آن را فدا کنيم.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 2 نفر (0 عضو و 2 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:30 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها