بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #23  
قدیمی 07-21-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض چه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیم


55
آن کبوتر ز لب بام وفا شد سفری
ما هم از کارگه دیده نهان شد چو پری
باز در خواب سر زلف پری خواهم دید
بعد از این دست من و دامن دیوانه سری
منم آن مرغ گرفتار که در کنج قفس
سوخت در فصل گلم حسرت بی بال و پری
خبر از حاصل عمرم نشد آوخ که گذشت
اینهمه عمر به بی‌حاصلی و بی‌خبری
دوش غوغای دل سوخته مدهوشم داشت
تا به هوش آمدم از ناله‌ی مرغ سحری
باش تا هاله صفت دور تو گردم ای ماه
که من ایمن نیم از فتنه‌ی دور قمری
منش آموختم آئین محبت، لیکن
او شد استاد دل‌آزاری و بیدادگری
سرو آزادم و سر بر فلک افراشته‌ام
بی ثمر بین که ثمردارد از این بی ثمری
شهریارا بجز آن مه که بری گشته ز من
پری اینگونه ندیدیم ز دیوانه بری


56
چه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیم
خون کند خاطر من خاطره‌ی عهد قدیم
چه شدن آن طره پیوند دل و جان که دگر
دل بشکسته‌ی عاشق ننوازد به نسیم
آن دل بازتر از دست کریمم یارب
چون پسندی که شود تنگتر از چشم لیم
عهد طفلی چو بیاد آرم و دامان پدر
بارم از دیده به دامان همه درهای یتیم
یاد بگذشته چو آن دور نمای وطن است
که شود برافق شام غریبان ترسیم
سیم و زر شد محک تجربه‌ی گوهر مرد
که سیه باد بدین تجربه روی زر و سیم
دردناک است که در دام اشغال افتد شیر
یا که محتاج فرومایه شود مرد کریم
هم از الطاف همایون تو خواهم یارب
در بلایای تو توفیق‌ه رضا و تسلیم
نقص در معرفت ماست نگارا، ور نه
نیست بی مصلحتی حکم خداوند حکیم
شهریارا به تو غم الفت دیرین دارد
محترم دار به جان صحبت یاران قدیم

57
نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی
من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی
من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت
عاشق پا به فرارم تو که این درد ندانی
چشم خود در شکن خط بنهفتم که بدزدی
یک نظر در تو ببینم چو تو این نامه بخوانی
به غزل چشم تو سرگرم بدارم من و زیباست
که غزالی به نوای نی محزون بچرانی
از سرهر مژه‌ام خون دل آویخته چون لعل
خواهم ای باد خدا را که به گوشش برسانی
گر چه جز زهر من از جام محبت نچشیدم
ای فلک زهر عقوبت به حبیبم نچشانی
از من آن روز که خاکی به کف باد بهار است
چشم دارم که دگر دامن نفرت نفشانی
اشکت آهسته به پیراهن نرگس بنشیند
ترسم این آتش سوز از سخن من بنشانی
تشنه دیدی به سرش کوزه‌ی تهمت بشکانند؟
شهریارا تو بدان تشنه‌ی جان سوخته مانی
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 12:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها