بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #11  
قدیمی 09-24-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بوی سایه های تنبل پاییز که منتشر می شود ، دوباره کیف پر از مشقهای بطالت ، روی شانه هایم سنگین می شود . صبح به این زودی ، آن طرف دیوار ،بهمن با صدای بلند سوت می زند . چه قدر خوب سوت می زند بهمن. چه نفسی دارد . یک نفس ترانه هارا سوت می زند ؛ زبان پهنش را توی دهان لوله می کند ، و سرش را با زیر و بم آهنگ پیچ و تاب می دهد .آمده است بیرون . گوش می دهم گمان می کنم عهدیه باشد . سر از پنجره بیرون می کنم .ایستاده است ، پشتش به من است . یک لحظه سوتش را قطع می کندو برمی گردد و می گوید « بیا بریم ! دیر شد ه » و دوباره بقیه ی تصنیف را سوت می زند . دسته کیفم کنده شد ه است ، بندش را روی شانه ام می گذارم و می زنم بیرون . مادرم بی حال روی تخت توی حیاط افتاده است . آفتاب پاهایش را گرفته است . می نالد. برمی گردم، دست می کند زیر بالش و سکه ای را به طرفم دراز می کند . آن را می گیرم . لبخند می زند . می روم بیرون . بهمن هنوز سوت می زند. این بار آغاسی ؛ « آمنه آمنه، جام شراب منه... » دوساله است ؛ پارسال در امتحانات نهایی تمام مواد شد و بعد هم رفوزه . توی یک کلاس نیستیم ولی زنگهای تفریح بیشتر باهم هستیم . وقتی توی حیاط مدرسه کنار هم می نشینیم شکمش قور قورصدامی کند . خودم را به نشنیدن می زنم که خجالت نکشد ولی او می فهمد که من می شنوم و خجالت می کشد . زنگ بعد بهمن را پیدا می کنم دوتا پیراشکی خریده ام . یکی را به او می دهم . می گوید « ای دستت درد نکنه .» و گاز می زند . با زنگ آخر ، بچه ها توی خیابان منفجر می شوند .ظهر است ، از لابلای اذان بوی شامی توی کوچه ها پخش می شود . بین راه می رویم توی مسجد تا از سقاخانه اش و از توی کاسه های برنجی اش که با زنجیر بسته شده است آب بخوریم . ( کار هرروز مان است . چه زمستان و چه تابستان )سید مجتبی کنار منبر ایستاده و میکروفون گرد و بزرگی را توی دستش گرفته و دست دیگرش را کنار گوشش گذاشته است . قبلا خیال می کردم توی آن گلدسته ی بلند که شیشه های سبزرنگ دارد نشسته است و در حالی که همه را از آن بالا تماشا می کند اذان می گوید . فکر می کردم چطور می رود آن بالا و چطور بر می گردد این پایین . ولی بعدها نمی دانم از کجا - شاید از روی عقل و تجربه- فهمیدم که فقط بوق بلند گو آنجاست و نیازی نیست او برود و توی موذنه بنشیند و اذان بخواند . آب می خوریم و برمی گردیم . هر ماشینی که رد می شود بهمن اسمش و مدلش را می داند ؛ شورلت پنجاه و پنج ! ودوتاسوت یکی کوتاه و دومی کشیده تر . پیکان دولوکس پنجاه و یک و سوت مخصوصش و... خدایا بهمن این همه اطلاعات را چطور دارد ؟ او باید یک نابغه باشد .از جلوی فروشگاه «تاپو» که می گذریم آمریکایی ها را تماشا می کنیم ؛ مردها قد بلند و سرخ هستند و زنها با موهای زرد و کمرهای باریک ، شلوار جین پوشیده اند . به بچه هایشان نگاه می کنیم ؛ چقدر قشنگ و دست نیافتنی اند . آنها به ما اصلا نگاه نمی کنند . مغازه ی تاپو پراز مشروب و مجلات خارجی است . همان مجلاتی که صفحه هاشان لیز و براق است و بوی خوبی دارند و عکسهای زنهای لخت دارند. خارجی ها بوی مخصوصی می دهند . بهمن می گوید این بوی بدنشان است چون گوشت خوک می خورند . ولی این بو به نظر من بد نمی آید . فقط غریب است مثل بوی مجلاتشان . روز یکشنبه گذشته بهمن گفت « بریم داخل » گفتم : « نه !» بهمن رفت. من حیلی می ترسیدم ؛ از نگهبان که ایرانی بود و خیلی گردن کلفت ؛ که اگر پس یقه ی آدم را می گرفت رحم نمی کرد . از لای در چوبی داخل را تماشا کرده بود. گفتم : « چه دیدی ؟» گفت : « تاریک بود ولی فکر کنم سخنرانی داشتند .» امروز که یکشنبه نیست ،کلیسا بسته است . جلوی باشگاه مرکزی بهمن محو تماشای ماشینها است ، دوتا سوتمی کشد ؛ یکی کوتا و دومی خیلی بلندتر و می گوید «بنز ه لامصب » و من باید گفته باشم : « ها .... لامص
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 08:04 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها