بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #25  
قدیمی 08-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

رومان دلنشین آرام (37)

_ موضع زندگی است و تو باید بروی دنبال زندگی ات ! من هم به دنبال سرنوشتم.

_ زندگی ما از نظر تو اشکالی داشت ؟
_ کاش همینطور بود که می گفتی ! من دیکر برنمی گردم به خاطر همه چیز از تو ممنونم ! به خاطر این که مرا تحمل کردی . من را ببخش که گاهی خوب نبودم.
_ آرام ! می فهمی چه می گویی ؟
آرام با هق هق گریه گوشی را رها کرد و بی رمق روی زمین نشست و
فرید گوشی را قطع کرد و مجددا شماره را رگفت : الو ! سلام خسته نباشید ! با اولین پرواز بلیت به مقصد شیراز می خواستم . ممنون ! گوشی را روی دستگاه کوبید و با شتاب از انجا خارج شد.
آرام به اصرار مادر شام مختصری خورد و به ایوان رفت . خیره به درختان که بهار انها را رنگین نموده بود نگریست . جای خالی پدر چه قدر نمایان بود. دستان مهربان و نگاه نوازشگرش .
_ اخ ! پدر چه قدر زود مرا تنها گذاشتی . حالا که به تو محتاج تر از هر زمانی هستم بار سفر بستی .
مادر به ایوان آمد و آهسته گفت : آرام ! دخترم ! فرید آمده . می خواهد تو را ببیند . مادر به گمان ان که صدایش را نشنیده بازوی او را گرفت و گفت : شنیدی عزیزم ؟
آرام با خود زمزمه کرد : برای همه چیز دیر شده ، خیلی دیر ! حتی برای حرف زدن . فرید باید خود را در معذوریت قرار ندهد . باید من را رها کند . مثل ان چرنده ای که خرید و در پارک رهایش کرد . اکنون من همان پرنده ام که از سر دلسوزی باید رهایم کند . تا با درد تنهایی ام بمیرم.
_ آرام ! صدای فرید بود . چقدر به صدای مردانه و گیرای او عادت داشت . فرید به طرفش امد دستانش را گرفت و بوسه ای بر ان ناهد. آرام صورتش را برگرداند تا فرید اشک های او را نبیند.
+ چرا از من فرار می کنی ؟ حتی نمی خواهی نگاهم کنی . من نفهمیدم چطور خودم را به تو رساندم .می خواستم پیش تو باشم . ببیینمت . حرفهای امروزت نگرانم کرد. تو زن من هستی . می دانی یعنی چه؟
آرام از فرید فاصله گرفت . باید قاطعانه حرف میزد .
_ همسرت بودم . اما دیگر نیستم . بازی تمام شد.
_ کدام بازی؟
_ خودت بهتر می دانی . اگر مشکلت پدر و مادر هستند ف من همه چیز را گردن می گیرم.
_ مشکل ! این حرفها معنایی ندارد . من بچه نیستم که بخواهم به خاطر پدر و مادرم کاری بکنم . اصلا تو روی من چه جور حساب می کنی؟ من می خواهم تو برگردی!
_ برای من مهم نیست . باور کن!
_ نمی توانم باور کنم . تو با خودت روراست نیستی.
_ چرا باید برگردم ؟
_ به خاطر من !
_ تو احتیاجی به من نداری. فقط میخواهی وجهه اجتماعی ات خراب نشود و پشت سرت حرف نزنند . تو را به خدا به فکر من باش ! من چه گناهی مرتکب شدم که نمی توانم مثل همه امدها زندگی کنم. برای آینده ام برنامه ریزی کنم ، امید داشته باشم . فرید ! این خواسته زیادی نیست . تو حق نداری آرزوهایم را از من بگیری . نباید به خاطر خود خواهی ات مرا نابود کنی . خواهش می کنم ! بگذار و برو!
آرام با حالتی عصبی و متشنج حرف می زد. بغض چند ماهه را نمی توانست آسان بیرون بریزد . تمام آنچه در خود اندوخته بود ، اندک اندک از خود جدا میکرد . اینها گناه فرید بود ف همان که او را نادیده انگاشت و خود خواهانه به سوی خود کشید و دوباره رهایش کرد . فرید تا ان حدی که برای مردی ، امکان داشت با احساس او بازی کرد . حالا چه می خواهد . باید حرف می زد شاید هیچ گاه فرصت ان را نمی یافت . آرام ادامه داد : برو دنبای زندگی ات ! همان که ایده آلت بود. شب ازدواج مان را بخاطر داری؟ گفتی و وقتی حقیقت را فهمیدم تو را بخشیدم ، تو خیلی بی رحم بودی ! اما من بخشیدمت . حداقا به خاطر اینکه دروغ نگفتی.
_ اما تو حقیقت را نمی دانی.
_ چرا می دانم و دیدم. من واقعیت زندگی تو را دیدم. انتخابت خوب است . می توانی خوشبخت باشی. من برای تو واقعیت نداشتم . تو هیچ گاه حضور مرا حس نکردی ، مگر از سر وظیفه . خواهش می کنم برو ! برای همیشه .
_ همه حرفهایی که زدی مزخرف است ! تو نمی فهمی چه می گویی . تو نمی خواهی بدانی من چه می خواهم بگویم . شب عروسی مان یک غلطی کردم .ده ماه است دارم تاوانش را پس میدهم . آرام ! به تمام مقدسات عالم ! دوستت دارم ! بدون تو نمی توانم به خانه بروم . تو تمام وجود منی . خودم نمی دانم چه طور این اتفاق افتاد . درست است که من نمی خواستمت و به اجبار با تو ازدواج کردم . اما حالا چی ؟ حالا که به تو احتیاج دارم ، می خواهی تلافی کنی و انتقام بگیری .
آرام از اعتراف فرید برآشفت . می خواست باور کند و به سویش پر بکشد. اما لحظه ای کوتاه چهره نسیم که مغرورانه او را مینگریست او را فرا خواند.
_ به خدا قسم انتقام نیست ! این بهترین راه ممکن است.
_ ما فرصت جبران گذشته را داریم . فقط اگر تو بخواهی.
_ متاسفم ! در من احساس نمانده تا به پای تو بریزم . می خواهم تنها باشم .
_ تو دروغ می گویی ! خودت هم میدانی .
_ من دروغ گفتن را از تو یاد گرفتم . می خواهی باور کن . می خواهی باور نکن.
_ بسیار خوب ! حرفی ندارم هر چه که می خواستم فهمیدم . اما بدان که هیچ وقت از دست من خلاص نمی شوی . اگر به زور ازدواج کردم همانطور به اجبار تو را بر میگردانم.تو باید بدانی این شیوه زندگی من است . هر چه بخواهم به دست می اورم . سپس مغرورانه گفت: تو هنوز مرا نشناختی!
آرام می خواست فریاد بزند و او را صدا کند و بگوید با تمام غرور و خودخواهی اش هنوز او را می پرستد . می خواست بگوید تمام حرفهایش دروغی بیش نبود. و در خواب و رویا به دنبال این کلمات می گشته ، تا فرید نثارش کند. چه شب ها و روزهایی را لحظه شماری می کرده تا سخنی از عشق بشنود . اما نسیم که بود؟اگر او را می خواست نسیم برایش چه بود؟ مگر نه اینکه فرید به خاطر نسیم او را از خود راند . اگر فرید مردی هوس باز باشد ، شکسته و سرخورده تر باید باز می گشت . فرید باید تنها می ماند ، تا بداند از زندگی چه طلب می کند . مادر به ایوان آمد و در کنار آرام ایستاد . بعد لحظاتی گفت : چرا فرید رفت؟
آرام زمزمه کرد : فرید برای همیشه رفت !
مادر به سیمای رنگ پریده دخترش نگریست و گفت : اتفاقی افتاده ؟ شما که زوج خوشبختی بودید !
_ در ظاهر همه چیز خوب بود . همه چیز !
_ دخترم ! تو ضعیف شدی . به اعصابت فشار نیاور ! کمی که بگذرد بهتر می شوی . انوقت دلت برای فرید تنگ می شود.
آرام زمزمه کرد : دلم برای فرید تنگ می شود ! و انگاه روی زمین فرو ریخت .
دکتر با معاینه آرام گفت : فردا اولین کاری که انجام می دهید بیمارتان را نزد دکتر مغز و اعصاب می برید. از دست من کار چندانی بر نمی آید . فعلا این مسکن ها را بخورد تا بعد
مادر گفت : ممنونم دکتر ! زحمن کشیدید!
امیر دکتر را تا حیاط بدرقه کرد.
عمه پوران گفت : اگر می دانستم دردش چیست ؟ این قدر عذاب نمی کشیدم .
امیر وارد اتاق شدو گفت : درد چیه ؟ فشار عصبی است . آرام ضعیف شده
لادن با بغض گفت : چرا باید عصبی بشود . تقصر فرید است من می دانم
امیر گفت : ما حق نداریم در زنگی انها مداخله کنیم و قضاوت نادرست داشته باشیم . انها بچه نیستد . آرام اگر با فرید مشکل دارد می تواند جدا بشود. دیگر اینهمه اعصاب خوردی ندارد.
مادر گفت : فرید پسر خوبی است . چرا آرام زندگی اش را خراب کند
امیر گفت : مادر ! ما که خبر از زندگی خصوصی آنها نداریم . ما ضاهر قضایا را می بینیم.
عمه با تایدد حرف امیر گفت : در حال حاضر آرام احتیاج به آرامش دارد .کمی که بهتر شد درباره آینده اش و این که چه تصمیمی گرفته صحبت می کنیم.
آرام با یک مشت قرص های آرام بخش خود را تسکین داد . راحله تماس کرفت و با گریه از او دلجویی کرد . آرام با شنیدن صدای راحله به یاد روزهای خوبی که با او داشت افتاد.
راحله گفت : با خانه تماس گرفتم . هیچ کس جواب نداد تا این که دیروز صبح شوهرت گوشی را برداشت و شماره تو را داد . خیلی دلم برایت تنگ شده !
_ کاش می توانستم ببینمت !
_ تو دختر قوی و با اراده ای هستی ! می توانی از بار مشکلاتت کم کنی .
_ من تلاش می کنم تا همان طور که می گویی باشم
_ انجا هم می توانی جاهای خوب بروی . آدم های تازه ای پیدا کنی . وقتی درد و رنج دیگران را ببینی مشکل خودت کوچکتر می شود.
_ حرفهایت مثل همیشه آرامش بخش است
_ این ترک را از دست دادی . اشکالی ندارد.
_ با این وضعی که دارم چندان فرقی نمی کند . دیگر شوقی برای درس خواندن ندارم.
_ حق داری ! جدا جای تاسف دارد. اما نا امید نباش ! اول وضع جسمانی خودت مهم است . بعد بقیه موارد.
_ از تماست متشکرم ! باز هم از من یادی بکن!
_ من همیشه به یاد تو هستم ! سعی می کنم زود به زود تلفن کنم.
سپس خداحافظی کرد و لحظه ای چند گوشی در دستانش خشکید . او متوجه شده بود که آرام با مشکل بزرگی غیر از فوت پدرش دست به گریبان است . صدای پر درد آرام در گوشش پیچیده بود و او را می ازرد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 09:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها