بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #26  
قدیمی 08-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

رومان دلنشین آرام (38)

صدای نسیم از انسوی خط شنیده می شد . او با عشوه و ناز بیش از حدی که به صدایش می داد گفت : سلام ! فرید ! حالت خوب است؟
فرید با لحنی سرد گفت : خوبم.
_ چرا به من سر نمی زنی؟ می دنای چند وقت است از تو بی خبرم ؟ دلم برایت تنگ شده !
_ گرفتارم پول به دستت رسید؟
_ مرسی . خیلی لازم داشتم.
_ سینا چطور است؟
_ خوب است . رفته کلاس نقاشی
_ کاری نداری؟
_ ببین فرید . تا حالا هر چی بین ما بوده گذشته . با ناراحتی که از تو دارم حاضرم گذشت کنم تا دوباره زندگی تازه ای را شروع کنیم.
_ نسیم مثل اینکه نمی خواهی بفهمی که من دیگر علاقه ای به زندگی با تو ندارم.
_ چرا؟مگر من چه عیبی دارم؟ چه بدی از من دیدی؟
_ تو خوبی × اما من ان مردی نیستم که تو بدنبالش هستی
_ شما مردها همه مثل هم هستید. نو که میاد به بازار کهنه میشه دل آزار.
فرید از حرفهای نسیم حالش به هم می خورد.
_ ببین ! من زنگ نزدم ناز تو را بکشم . اما تو دیگر شورش را در اوردی . شنیدم زنت رفته !
_ از کجا شنیدی؟
_ خبرهای خوب زود میرسد.
_ پدرش فوت کرده
_ یعنی برمیگرده؟ زیاد دلت را خوش نکن !
_ به تو ربطی ندارد.
_ آمدی نسازی . دیگر بهانه ای نداری
_ از تو خواهش می کنم دیگه به من زنگ نزن
_ زن خوشگلت را دیدم . اما او هم برای تو یک مدت است . اگر برگردی و حتی به پاهایم بیفتی دیگر قبولت نمی کنم.
_ آرام را کجا دیدی؟
_ خیلی برایت مهم است؟
فرید با خشم فریاد زد : آره ! مهم است
_ رفتم خانه تان . بهت گفته بودم آبرویت را می برم . زندگی ات را خراب می کنم.
_ تو حق نداشتی پا توی خانه من بگذاری
نسیم با پوزخندی گفت : کی می تواند جلوی مرا بگیرد ؟ من هر کاری دلم بخواهد انجام می دهم
_ به آرام چه گفتی؟
_ چرا داد می زنی! برای من مهم نیست که یادآوری خاطرات کنم . در ضمن هر چی دلم خواست گفتم . حقیقت را گفتم . از این که تو عاشق من هستی و همه این کارها را به خاطر من کردی و اگر دروغ می گویم بگو؟
_ احمق ! اگر دستم به تو برسد مطمئن باش ! این کارت را بی جواب نمی گذارم
_ بیخود تهدید نکن ! و گرنه من هم می دانم چکارکنم
فرید اختیار از کف داد و چنان فریادی کشید که انعکاس آن در اتاق رعب انگیز بود
_ خفه شو
_ تو حالت خوب نیست . من بعدا تماس می گیرم
فرید از پشت میز برخاست . افکارش نظم نداشت . اکنون معنای حرف آرام را درک می کرد " تو انتخابت خوب است می توانی خوشبخت باشی " فرید دستگاه تلفن را برداشت و با تمام قدرت به یوار کوبید.منشی سراسیمه وارد اتاق شد و گفت : آقای فرخی اتفاقی افتاده؟
اما فرید سر در گریبان صدای او را نشنید.
فرید هر روز به خانه می رفت تا با خاطراتش تنها باشد. آلبوم های عکس را زیر و رو می کرد . عطرهای آرام را می بویید و در رختخواب او می خوابید. به اندازه ای دلتنگ آرام بود که گاه تصمیم می گرفت به شیراز برود و پشت در به انتظار دیدن آرام بایستد. چند عکس از ازدواجشان و تعدادی از عکس هایی که آرام در شمال انداخته بود را بزرگ نموده و به دیوار اتاق آویخت . با این کارها سر خود را گرم می کرد . با یادآوری روزهای گذشته به آرام حق می داد تا از او متنفر باشد . رفتارهای خود سرانه و آخرین ضربه ای که نسیم به او زده بود ، قلب آرام را جریحه دار کرده بود . فرید امیدوار بود که با گذر زمان همه چیز رو به راه شود . در تمام ساعات شبانه روز با خود کلنجار می رفت و افکارش دیوانه وار در چهار چوب مغزش دوران می یافت . و عاجزانه با خود می اندیشید : چه طور موجود نازنینی را که تا این حد نزدیکم بود به آسانی از دست دادم . حالا باید حسرت بکشم و بسوزم . آرام با خنده هایش با سخاوت و مهربانی و ترحمش ... یاد آن روز که او را در میان کودکان دیده بود افتاد . آرام چنان لطیف و ملایم بود که فرید حسرت لحظات خوبی را که با او سپری کرده بود در سر می پروراند . رفتن به کلبه و روشنایی آتش بخاری که در چشمان فتان آرام شعله ور بود . چه شب زیبا و خیال انگیزی ! او زن من بود . چه طور غریبانه رفتار کردم . چرا حتی یک بار هم نخواستم آن چیزی که هستم را به او نشان بدهم . من با خودخواهی و غرورم زندگی را از او گرفتم . ویرانش کردم . سیلی آن شب کذایی و باز سکوت و نجابت آرام ! چه زود او را بخشید با چند شاخه گل . و باز اخرین بار در ویلا کاری کرد تا آرام از حسادت دیوانه شود . چقدر از این کار لذت برد و غرورش را ارضا کرد.
_ من با تو بد کردم . تو حق داری از من متنفر و گریزان باشی . اما نمی گذارم نفرتت از من ادامه یابد . تو را از دست نخواهم داد . با تمام وجودم برای بازگشت تو ، به خانه تلاش خواهم کرد
*****************************************
از آن سوی خط صدای مادر گله مند به گوش می رسید : چرا به ما سر نمی زنی ؟ خودت را زندانی کردی . حداقل برای خوردن غذا بیا ! کسی نیست که غذا درست کند . غذای بیرون را هم که دوست نداری . زخم معده می گیری.
_ این جا راحتم . در اوین فرصت سر می زنم.
_ چرا دنبال آرام نمی روی . دوباره برای مراسم چهلم بر می گشتید.
_ بهتر است آنجا بماند . دیدید که رو حیه اش خوب نیست . در کنار مادرش باشد خیالم راحت تر است.
_ اگر با هم باشید برای هر دو بهتر است.
_ نمی دانم !
_ ناهار منتظرت هستم. حتما بیا
فرید خمیازه ای کشید . روز جمعه بود . از تنهایی خسته شده بود . نیاز داشت با کسی حرف بزند . تلویزیون را روشن کرد و دوباره آن را خاموش کرد . به آشپزخانه رفت و قهوه جوش را به برق زد . صدای زنگ در بلند شد . متعجب یود که در این وقت روز چه کسی می تواند باشد . به سمت در رفت و ان را گشود . با دیدن سعید در پشت در جا خورد .
سعید با لبخند گفت : اجازه هست؟
فرید خود را کنار کشید و گفت : بیا تو !
_ مزاحم که نیستم . مثل اینکه خلوتت را بهم زدم .
_ مدتی است دورو برم حولت است . بنشین
هوای خانه سنگین بود . فرید آشفته و بی حصوله خود را روی کاناپه رها کرد و گفت : چیزی می خوری بیاورم ؟
_ نه میل ندارم . آمدم تو را ببینم . خیلی بی معرفت شدی ! دوستی چند ساله را یک ساعته فراموش کردی
فرید پوزخند زد و گفت : کاش همه مثل تو به ارزش همه چیز فکر می کردند!
_ اما من نسبت به تو بی تفاوت نیستم و اگر بیرونم کنی باز می آیم
_ من یک عذر خواهی به تو بدهکارم
_ حرفش را نزن!
فرید سرش را تکان داد و گفت : من خیلی خود خواهم ! گاهی نسنجیده رفتار می کنم.
_ من نیامدم این حرفها را بشنوم . در ضمن انسان جایز الخطاست . راستی آرام کجاست؟
_ واقعا نمی دانی؟
_ راستش یک چیزهایی از مادر شنیدم . خیلی نگران شدم . مشکلی بین تو و آرام هست؟
_ آرام دیگر برنمی گردد.
سعید با خود اندیشید : این همان آینده ای بود که پیش بینی می کردم اما فرید فقط به حال می اندیشید.
سعید گفت : متاسفم ! اما ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است . اگر دوستش داری باید سعی خودت را بکنی .
_ به این راحتی نیست . نسیم همه پل ها را خراب کرده
_ تو که همین را می خواستی
_ سعید ! تمام زندگی من اشتباه بود و بزرگترین اشتباه هم نسیم یود و از دست دادن آرام.
_ ببین فرید ! اول تکلیف نسیم را روشن کن!
_ تکلیف نسیم خیلی وقت است روشن شده . آرام باور نمی کند با حرفهایی که نسیم زده ، آرام از من منزجر شده
_ تو نباید زندگی ات را خراب کنی . هر طور شده باید آرام را برگردانی و ثابت کنی اشتباه می کند . او یک زن است . حق بده اینطور فکر کند.
وقتی سکوت فرید را دید افزود : راستی آمدم که با هم برویم بیرون . امروز ناهار مهمان من هستی
_ دست و دلباز شدی . بهتر است پولهایت را خرج نکنی . مادر ناهار منتظر است با هم می رویم.
آن دو ساعتی بعد راه افتادند . سایه با دیدن سعید که به همراه فرید وارد خانه شد با شرمی دخترانه به اتاقش دوید . دقایقی بعد مادر او را فرا خواند . سایه با چهره گلگون پایین رفت . فرید او را صدا کرد . سایه به سالن وارد شد و در کناری نشست .
فرید گفت : من از هر دوی شما معذرت می خواهم ! امیدوارم مرا ببخشید! در ضمن تصمیم گرفتم امشب با پدر راجع به شما حرف بزنم ، تا تکلیفتان مشخص شود.
سپس برخاست و نزد مادر رفت . خانم فرخی در حال کشیدن غذا بود . با دیدن فرید گفت : کار خوبی کردی سعید را با خودت آوردی ، خیلی وقت بود ندیده بودمش
_ مادر ! از آرام خبر دارید؟
_ راستش یک روز در میان تلفن میزنم . آما کمتر با آرام صحبت می کنم . خانم سخاوت یواشکی گفت کخ آرام دکتر اعصاب می رود . نمی خواستم به تو بگوین . اما خیلی نگرانم!
_ چند روز به مراسم چهلم مانده ؟
_ سه شنبه مراسم گرفته اند و دعوت کردند . اگر سه شنبه صبح حرکت کنیم چهارشنبه برمیگردیم چطور است؟
_ خوب است ! می روم پیش پدر ، فکر می کنم در کتابخانه باشد.
_ عادت پدرت را که می دانی ، عاشق کتابهایش است . همان دور و بر چیدایش می کنی . تا من غذا را بکشم یک سر بزن!
************

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:08 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها