بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #27  
قدیمی 08-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

رومان دلنشین آرام (39)

ان روز صبح فرید در فرودگاه شیراز از پدر و مادر جدا شد . نمی خواست به خانه پدر آرام برود.با حرفهایی که پیش آمده بود اینکار را چندان خوشایند نمی دید . او می خواست بعد از مراسم بلافاصله بازگزدد . در گوشه ای از قبرستان به دور از جماعت ایستاده بود . آرام را می نگریست . به اندازه یک عمر می خواست تماشایش کند . آرام پیچیده در تور سیاه با عینکی تیره با وقار ایستاده بود . صورتش کشیده تر و برجستگی گونه هایش هویدا شده بود . بعد از پایان مراسم همه افراد حاضر در انجا متفرق شدند . آرام با سیمایی مات به نقطه ای که فرید ایستاده بود خیره شد . قلبش فشرده شد .
آخ خدایا ! چرا نمی توانم فراموشش کنم . حس می کردم که باید همین اطراف باشد . من حضور او را از کیلومتر ها می توانم لمس کنم . روحم آنقدر در جستجوی اوست که حتی شب ها به سویش پرواز می کنم و باز می گردم . عشق من آنقدرقوی و عمیق است که تا آخرین لحظه عمرم باید تاوان این عشق را بپردازم.
کشش شیرین و بی قرار عشق آن دو را جذب یکدیگر نموده بود . نگاه برگرفتن نا ممکن بود . نفرت در کجا جا داشت . چه چیز باعث جدایی بود. این احساس زیبا چه معنایی در بر داشت . چه تفسیری در ان می گنجید .
سایه بازوی آرام را گرفت و او را از آنجا دور کرد . در خانه هر کس به سویی میشتافت . پذیرایی از مهمانان هیاهوی فراوانی ایجاد کرده بود. سرانجام ساعت دوازده شب سکوت خانه را فرا گرفت . آرام عذر خواسته به اتاقش رفت . مشتی قرص که در کنار تختش بو د را در دهانش ریخت . چند ضربه به در نواخته شد . آرام گفت : بفرمایید!
خانم فرخی داخل اتاق شد و در کنار آرام نشست و گفت : خسته شدی عزیزم . بهت حق می دهم برگزاری اینگونه مجالس تحمل زیادی می خواهد.
_ شما هم خیلی زحمت کشیدید . من راضی نبودم این همه راه را طی کنید .
_ تو برای من خیلی عزیزی ! خدا پدرت را بیامرزد . هر چند ما کمتر سعادت حضور در کنار ایشان را داشتیم اما با همین چند دیدار ما را شیفته اخلاق و محبت خود نموده بود . سپس افزود : برایت بلیط گرفتیم . می دانم که به خاطر مادر ماندی . اما دیگر وقت ان رسیده که به خانه برگردی
آرام می خواست بگوید بر می گردم می خواهم زندگی کنم با تحقیر با توهین . اما زبانش چون سرب سنگین بود . با زحمت گفت : مادر ! من فکر می کردم فرید با شما صحبت کرده ؟
_ راجع به چه چیز؟
_ ما میخواهیم از هم جدا شویم .
خانم فرخی با رنگی پریده گفت : منظورت که طلاق نیست؟
_ مادر متاسفم ! گفتن این حرف برایم دشوار بود.
_ فرید تو را دوست دارد . این مدت که نبودی مثل دیوانه ها شده بود . من میدانم تو هم فرید را دوست داری . فقط با هم لج می کنید.
_ مشکل فرید اینست که هیچ علاقه ای به من ندارد . خیلی تلاش کردم تا او را به زندگی علاقمند کنم . اما موفق نشدم .
_ ببین عزیزم . شما دو تا جوانید . اشتباه در زندگی رخ می دهد . تو باید صبور باشی . زندگی که با هزاران امید و آرزو تشکیل می شود به همین راحتی نباید آنرا ویران کرد .
_ من نمی توانم تمام چیزهایی که در این مدت وجود داشته تو ضیح بدهم .فقط خواهش می کنم از فرید خرده نگیرید او مقصر نیست
_ این حرفهایی که می زنی منطقی نیست . من با فرید جدی صحبت می کنم . تا بدانم حرف حسابش چیست . اگر فرخی بفهمد دق می کند ، ما کسالت تو را بهانه کردیم . هنوز چیزی نمی دادند .من دلم روشن است . باز هم خوب فکرهایت را بکن ! اگر هر دوی شما بخواهید همه چیز درست می شود . فقط باید به یکدیگر بها بدهید و حرفهای خود را بزنید و هر دو گوش شنوا داشته باشد . فرید مغرور و یک دنده است . شاید آن چیزی که توی دلش هست را نتواند بیان کند . اما با رفتار و حرکاتش ان را بازگو می کند . تو هم خسته ای ! باز هم فرصت داری فکرکنی .ان شائ الله وقتی به آرامش رسیدی باز راجع به آن با هم حرف می زنیم . سپس صورت آرام را بوسید و شب بخیر گفت
سایه آن شب را در اتاق آرام گذراند . سایه با اشتیاق از ملاقات سعید و برخورد فرید حرف می زد . سپس گفت : فرید خیلی عوض شده . یک طور دیگری شده . مدام در فکر است . را ستش دلم برایش می سوزد.
_ من نمی توانم کاری برایش انجام بدهم . خودت بهتر می دانی که او فکر و خیال دیگری دارد.
_ تو باور می کنی ؟ فرید قبل از ازدواج با من عاشق نسیم بود . حالا با خیالی آسوده او را معرفی می کند . من دیگر نمی خواهم مترسک باشم . و فرید پشت من پناه بگیرد . پدر و مادر هم بالاخره قبول می کنند.
سایه با اندوه گفت : من خیلی دوستت دارم ! هیچ وقت فکر نمی کردم اینطور تمام بشود . اگر فکر می کنی کاری از دست من بر می آید حاضرم انجام بدهم
_ تقصیر هیچ کس نیست این سرنوشت من یود . امیدوارم خوشبخت بشوی . سعید پسر خوبی است ! مهمتر از همه اینکه هر دو عاشقید . این خیلی قشنگ است ! چیزی که من نتوانستم بدست بیاورم .
سایه آرام را در آغوش کشید و بوسید . او دیگر حرفی برای گفتن نداشت.فصل 27 -1
مادر به آرام که داخل کیفش را جستجو می کرد نگریست و پس از دقایقی گفت : دخترم مطمئنی که می خواهی اقدام کنی . نظرت عوض نشده ؟
_ هیچوقت تا این حد مطمئن نبودم . در ضمن چاره دیگری ندارم . باید هر چه زودتر تکلیفم راروشن کنم تا هر دو بتوانیم به زندگیمان برسیم.
آرام آن روز برای طرح طلاق به دادگاه رفت . او مصمم به اینکار بود . عشق همیشه چاره ساز نبود.
**************************
فرید رسید را امضا کرد و در را بست و پاکت را گشود. احضاریه دادگاه بود . ان را پاره کرد و به سمت تلفن رفت .
_ سلام مادر ! حالتان خوب است ؟ آرام هست ؟
دقایقی بعد مادر گفت : متاسفم . آرام نمی خواهد با شما حرف بزند . می بخشید فرید جان !
_ می فهمم ! لطفا بگویدد اگر به تلفن جواب ندهد می ایم انجا
لحظاتی بعد آرام گوشی را برداشت و سلام کرد.
_ سلام ! حالت خوب است؟
_ برای تو مهم است؟
_ شاید حال من برای تو اهمیتی نداشته باشد اما حال تو برای من مهم است .
_ برای چی تلفن کردی؟
_ این کاغذ مزخرف چی بود که فرستادی؟
_ خودت بهتر می دانی
_ می خواهم از زبان خودت بشنوم.
آرام مکثی کرد و گفت : می خواهم از تو جدا بشوم . این مطلب تازه ای نیست .
فرید پوزخند زد و گفت : خوب ! بعد چی؟
_ بعد به خودم مربوط است
_ اما به من هم مربوط می شود . این پنبه را از گوشت در بیار ! من تو را طلاق نمی دهم . اگر دوست داری همانطور زندگی کن.
_ تو چه فکری راجع به من داری؟ می خواهی چه بلایی سر من بیاوری ؟ حتما دلت برای تفریح تنگ شده !
_ شاید زندگی برای تو تفریح باشد ، اما من جدی حرف می زنم.
_ تو فقط لج می کنی . من بلا تکلیفم ! درسم نیمه کاره مانده . در خودم احساس پوچی و بی مصرفی می کنم . بدتر از این نکن
_ تو به من فرصت جبران ندادی
_ جبران چه چیز؟
_ همه چیز ! گذشته و حال و آینده !
_ گذشته ها برای من مرده . حالا هم از یکدیگر جدا هستیم . آینهد نیز چندان اهمیتی ندارد . در ثانی این خواسته تو بود. چرا حالا مخالفت می کنی ؟ اگر قصدت آزار من است روراست بگو !
_ هر طور می خواهی فکر کن !
_ بنابرین برای تو هیچ اهمیتی ندارد . تو خودخواه و ...
_ به حساب هر چه می خواهی بگذار.
_ من پیگیر هستم .
فرید با تمسخر گفت : برایت آروزی موفقیت می کنم .
_ خودخواه
_ خداحافظ


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:51 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها