بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #34  
قدیمی 10-07-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

دختر چوپان

آن قدر ابر توی آ سمان بود که آدم خیال می کرد که خورشید هنوز از خواب بیدار نشده است
.

دختر چوپان روی تخته سنگی زیر یک درخت نشسته بود و آرام نی می زد . زیر چشمی گوسفند ها را می پایید . یک مرتبه هیاهویی میان گله افتاد . گوسفند ها بلند بلند بع بع می کردند و هر کدام به طرفی می دویدند . دخترک مثل برق از جایش پرید . می دانست صدا صدای چیست . پیتیکو پیتیکوی سم اسبان سرباز های پادشاه همیشه گوسفند هایش را می ترساندند . با عجله به طرف سوار ها دوید . وقتی به آنها رسید نفسش بند آمده بود :

چه خبر تونه ؟ الآ ن چند ماهه که هر روز می آیید این جا و این زبون بسته ها را می ترسونید منکه حرفامو قبلا زدم . تا پسر پا دشاه در یک کار استا نشه باهاش عروسی نمی کنم .

سواری که ازبقیه جلو تر بود از اسبش پیاده شد و گفت : و الله ما که تا حالا نشنیده بودیم کسی برای ازدواج با پسر پادشا ه قید و شرط بگذارد ولی به هر حال ما امروز اومدیم این جا تا ازطرف عالی جناب به شما بگیم که ایشون یک قالیباف معروف شده اند . گل از گل چوپان شکفت . گله را هی کرد و برگرداند به ده . آن وقت سوار اسبش شد و با سرباز ها به طرف قصر رفت . فردای آ ن روز جشن عروسی مفصلی در تمام کشور بر پا شد جشن عروسی او با پسر پادشاه . روز های قشنگ بهاری یکی یکی می آ مدند و می رفتند . در یکی از این روز ها عروس و داماد جوان تصمیم گرفتند تا برای گردش به صحرا بروند . آن قدر رفتند و حرف زدند و خوش گذراندند تا این که حسابی از قصر دور شدند . ناگهان چشمشان به آلونک کوچکی افتاد که تک و تنها وسط دشت قرار داشت و از آن بوی کباب می آمد پسر پادشاه از اسبش پیاده شد و گفت : بد نیست برویم داخل و یک چیزی بخوریم . گلیم کوچکی جلوی آلونک پهن شده بود . تا آمدند از روی آن رد بشوند زیرپایشان خالی شد وپرت شدند توی یک چاله ی تاریک و عمیق . صا حب آلونک که صدای افتادن آن ها را شنیده بود بالای چاله آ مد خنده ی ترسناکی سرداد و دو باره گلیم را روی چاله انداخت . همه جا تاریک شد . چند نفر دیگر توی گودال بودند . جلو آمدند و به پسر پادشاه گفتند : هر روز یکی دو نفراین تو می افتند . مرد بدجنسی که صاحب آلونک است شبانه از ما کار می کشد آخر سر هم می آید و یکیمان را که بد تر از بقیه کار کرده با خود ش می برد . بعد او را می کشد و گوشتش را کباب می کند و به خورد بقیه می دهد .

طولی نکشید که مرد بد جنس با یک نردبان وارد گودال شد . زیر نور کمی که از آن بالاتوی چاله می افتاد به تازه وارد ها نگاه کرد و گفت : هی شما دو تا چه کار بلدید تا من بتونم از اون پول در بیارم ؟ پسر پادشاه سرش را بالا گرفت و بدون آن که بترسد جواب داد : اگر قول بدهی هیچ کدام از ما را نکشی کاری می کنم که زود پولدارشوی . یک دار قالی و چند تا دوک نخ برایم بیاور . مرد بد جنس که او را نمی شناخت شرط او را قبول کرد . آن شب پسر پادشاه تا صبح نخوابید و با کمک بقیه شروع کرد به بافتن یک قالی . مرد بد جنس می خواست قالی را بفروشد و درعوض پول خوبی بگیرد . پس از چند روز وقتی موقع تحویل قالی رسید پسر پادشاه به او گفت : من این قا لی را خیلی خوب و اعلا بافته ام . آن را به قصر پادشاه ببر و بگو شوهر دختر چوپان گفته که پادشاه اول قالی را باز کند و بعد به تو انعام خوبی بدهد . مرد بد جنس با خوشحالی راهی قصر شد . پادشاه تا قالی را باز کرد چشمش به جمله هایی افتاد که روی فرش بافته شده بود : پدر عزیزم ما توی یک چاله جلوی آلونک این مرد بد جنس زندانی شده ایم . او یک گلیم قرمز روی چاله انداخته . ما رانجات بدهید .

پادشاه دستور داد تا مرد بد جنس را دستگیر کنند . آن گاه سپاهش را برای نجات زندانیان فرستاد . وقتی مردم از ماجرا آگاه شدند همگی دختر چوپان را تحسین کردند که چنین شرطی برای ازدواج با پسر پادشاه گذاشته بود ( شرط یاد گرفتن یک کار . )

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها