هفته پيش يكشنبه ساعت 8 تا 10 كلاس داشتم شب قبلش تا ساعت 3 بيدار بودم خيلي خوابم مي اومد
حال و حوصله نداشتم برم كلاس ولي رفتم غيبتام زياد بود حالا نه تنها هيچ تمريني حل نكرده بودم اصلا به كتابم يه نگاه ننداخته بودم
خلاصه دست به جيب رفتم سركلاس
قرار بود تمرين حل كنيم يه دفعه استادگفت : خانم ... مسئله 8 رو بخونش و حلشو بگو...
منو ميگين انگار برق بهم وصل كردن شوكه شدم ولي خوندم...(كشته مرده اين اعتماد به نفسمم)
"شركت ايران خودرو يك دستگاه..."
رسيدم به كلمه وانِت مغزم هنك كرده بود نميدونستم چجوري بخونمش يه كاره از دهنم در رفت گفتم وانْت (want).
بعد چند ثانيه فهميدم كه عجب سه كاري شد سه كه چه عرض كنم شش و هفت شدم رفت
حالا مگه بچه هاي كلاس بي خيال ميشدن همش نگام ميكردن و ميخنديدن منم اينطوري شده بودم
ولي خب خوب شد بچه ها بهم تقلب رسوندن خدا خيرشون بده
__________________
6 کاربر زیر از آناهیتا الهه آبها سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش: