بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #8  
قدیمی 01-19-2012
FereShteH آواتار ها
FereShteH FereShteH آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 4,317
سپاسها: : 1,663

2,620 سپاس در 1,701 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض آغاز دوست داشتن (۸)

پرند به طرفش چرخید.سارا خودش را روی زمین انداخت و با صدای بلند به خنده افتاد. چند ضربه به در خورد.سارا به سرعت خودش را جمع و جور کرد.
پرند گفت:
-بله؟
در باز شد و پونه سینی میوه در دست وارد اتاق شد.سارا دوباره به روی صندلی بر گشت و گفت:
-تورو خدا زحمت نکشین خاله.خسته می شین.
-زحمتی نیست در ضمن صدای خنده های تو خستگی رو از تن ادم بیرون می کنه.
پونه سینی را روی زمین گذاشت و از در بیرون رفت.سارا گفت:
-خب حالا من میوه می خورم و تو هم واسه ام مو به مو تعریف می کنی که تو این دو روز چه اتفاقاتی افتاد.
وسیبی را برداشت و مشغول پوست کندن ان شد.پرند گفت:
-راستش من فکر می کنم ما اگه هر هفته تو رو با خودمون ببریم مهمونی بهتر باشه.
سارا با لحنی جدی گفت:
-اره به نظر من هم این جوری بهتره.چون ممکنه تو مواردی رو فراموش کنی خودم باشم بهتر اوضاع دستم می اد.
واقعا که رو داری.
سارا با خنده گفت:
-خودت تعارف کردی.
-تو هم از خدا خواسته.
خسیس تو که هنوز منو نبردی خونه فامیلاتون غر می زنی.
پرند خندید.سارا گفت:
-زود باش دیگه کار دارم.
-چیکار؟
-گفتم اگه تو حوصله داری بریم بیرون یه کم خرید دارم.می ای؟
-فکر نکنم بتونم بیام.
-چرا؟
-منتظر پوریا هستم یه کم وسیله قراره برام بیاره.
سارا کمی اندیشید و گفت:
-پسر عموت برادر سهیلا درسته؟
پرند خندید و گفت:
-تو فک و فامیل منو بهتر از خودم می شناسی.
-تو تقریبا همیشه از فامیلات صحبت می کنی.اگه ختگم بودم تا حالا همه اشون رو از حفظ شده بودم.
-تو حافظه ات خوب کار می کنه خانم وگرنه یاد گرفتن اسم این فامیل گسترده کار هر کسی نیست.
-از داداششون چه خبر؟اسمش چی بود؟فردین، نه فرزین.
-به زودی امتحاناش تموم می شه.
-خوبه پس جمعتون جمع می شه.خوش به حالتون.
-اون جوری حسرت نکش دلم واسه ات کباب می شه.
-تو مگه دلم داری؟
-بدجنس.
-هی حرف تو حرف بیار و واسه ام تعریف نکن.
-هیچی بابا،مثل هر هفته رفتیم دیدیم گفتیم شنیدیم و اخر سر قهر اومدیم خونه.
-شما دو نفر ادم بشو نیستید.
-تقصیر مهیار بود.
-همش تقصیر اونه؟کی تو مقصری بانو.
پرند می خواست دهان باز کند که صدای زنگ بلند شد.لبخندی زد و گفت:
-باید پوریا باشه.ببخش سارا جون.
از در بیرون رفت.سارا سرو وضعش مرتب کرد و روی صندلی صاف نشست.صدای شاد پوریا در فضای خانه پیچید که سلام و احوالپرسی می کرد. -اینا رو کجا بذارم؟
-دستت درد نکنه بذارشون اینجا خودم بعدا برشون می دارم.
-نه دیگه دختر عمو کار را که کرد ان که تمام کرد.کجا بذارمشون؟
پونه به جای پرند جواب داد:
-تو اتاقش لطفا.
پوریا گفت:
-اطاعت می شه زن عمو.
به طرف اتاق پرند به راه افتاد و در همان حال گفت:
-از الان گفته باشم اگه غرغر کنی و بگی بد سلیقه ام مجبورت می کنم همه طرح ها رو بخوری.قلم موی جدیدم واسه ات گرفتم.یه قلم موی باد بزنی هم زوری ازش گرفتم.
وارد اتاق شد.سارا ایستاد و سلام کرد.پوریا که خجالت زده و دستپاچه شده بود جلوی در ایستاد و سلام او را جواب گفت.پرند گفت:
-معرفی می کنم دوست عزیزم سارا پسر عموم پوریا.
سارا گفت:
-خوشوقتم.
پوریا که سرخ شده بود جواب داد:
-منم همینطور اینا رو کجا بذارم؟
-لطفا همین جا بذار برشون می دارم.
سارا گفت:
-حالتون خوبه؟
پوریا کارتن را روی زمین گذاشت و گفت:
-ممنون.
-چشمان سارا از شیطنت درخشید و گفت:
-تعریف شما رو از پرند زیاد شنیدم.
-من؟
وبا تعجب به پرند نگاه کرد.پرند چشم غره ای به سارا رفت و خطاب به پوریا گفت:
-سارا داره سربه سرت می ذاره.
-پرند مگه من با پسر عموی تو شوخی دارم.بفرمایید پوریا خان.
پوریا که خود را بازیافته بود لبخندی زد و گفت:
-ممنون.
پرند به سارا اشاره کرد((بس کن))ولی سارا بیتوجه به او گفت:
-حال خواهرتون چطوره؟سهیلا خانم!
-خوبه خیلی بهتره.
-مگه خدا نکرده کسالتی داشتن؟
پوریا به پرند نگاه کرد و با دودلی گفت:
-مسئله خاصی نبود.
-به من نگفتی پرند.
-چیز مهمی نبود.فشلرش اومده بود پایین.یه سرم زد و خوب شد.
-پس اخر هفته داغی داشتین.
پوریا دل دل می کرد بنشیند یا برود.سارا روی صندلی نشست و تعارف کرد:
-بفرمایید.
پوریا خود را برای نشستن اماده می کرد که پرند گفت:
–پسر عمو مزاحمت شدم.ایشاءالله که جبران کنم.به سهیلا سلام برسون.
پوریا دستهایش را به هم مالید و در حالی که سعی می کرد لبخند بزند گفت:
-بله بزرگیتون رو می رسونم.
و رو به سارا گفت:
-با اجازه خانم.
-تشریف می برید؟
-بله.
-از اشنایی با شما خوشحال شدم.
-منم همینطور.
از در بیرون رفت.پرند لبخندی تصنعی به سارا زد و گفت:
-زود بر می گردم.
از کشوی میزش پول برداشت و از در بیرون رفت.پوریا مشغول خداحافظی بود و پونه تعارف می کرد کمی استراحت کند و بعد برود.پرند پول را به طرف پوریا گرفت و گفت:
-بیست و هشت هزار تومن.بیشتر که خرید نکردی؟
-این کارا چیه؟
-ببین پوریا تعارف که نداریم دفعه اول هم که نیست دفعه اخرم هم مطمئن باش که نیست.یه کاری کن کارم که بهت افتاد خجالت نکشم.
پونه هم گفت:
-حق با پرنده زن عمو تعارف بردارم نیست.
پوریا پول را گرفت:
-قابل نداشت؟
پرند پرسید:
-بیشتر که نشد؟
-یه جوری واسه ات وسیله گذاشت که دقیقا انگ پولت شد.
-ممنون ببخش باید یرم پیش دوستم به سهیلا و زن عمو جون سلام برسون. پوریا سرش را تکان داد و گفت:
-کاری داشتی تعارف نکن.
پرند لبخند زنان از او دور شد و وارد اتاقش شد.سارا پرسید:
-رفت؟
-داره می رهو
-چقدر با مزه بود.
-سارا!
-دیدی چطور دست و پاش گم کرده بود.به زور جلوی خنده ام رو گرفته بودم.
-نباید سربه سرش می ذاشتی.
-فکر می کردم بدت نیاد یکی حال این پسرای فامیلتون رو بگیره.
-بدم نمی اد اما نه جلوی چشمای خودم.
بعد صدایش را کلفت کردو گفت:
-پس رگ غیرتت کجا رفته؟
و هر دو به خنده افتادند.سارا گفت:
-اگه پسر کوچیکه فامیلتون اینه،دلم داره واسه دیدن بزرگه پر می زنه.
-دیگه رو تو زیاد نکن.
-خسیس.
دوباره هر دو به خنده افتادند.سارا گفت:
-حالا می ای بریم خرید؟
-اگه بگم نه ناراحت می شی؟
-می دونی که ناراحت نمی شم.
-پس نه.
-تعارف کردم دختر.
-گرفت کاریشم نمی شه کرد.
سارا خندید و گفت:
-از اولم می دونستم داری بهونه می اری؟
-بهونه نیست باور کن می خوام امروز که سر کیفم رو این تابلو کار کنم.دلم می خواد تا دو هفته دیگه کارش تموم شده باشه.
سارا کمی فکر کردو گفت:
-واسه روزی که مهمونی می افته خونه شما؟
تو عین ساعت های سوئیسی می مونی سارا.
-من فقط یه نفرم که دلم می خواست زندگیم پر از فامیلای جورو واجور بود.
پرند خندید و گفت:
-ومن از این نظر خوشبختم.
سارا بلند شد.پرند پرسید:
-کجا؟
-گفتم که خرید دارم.
-با این عجله؟
-خانم خانما به ساعت نگاه کن نزدیک پنجه،تا من بگردم و ببینم وبخرم،شده ده.
-حالا نمی شد خریدتونیاری واسه من؟
-فکر کردم تو ادمی باهام می ای.
از در بیرون رفت.پونه پرسید:
-کجا با عجله خانم؟شما که تازه اومدی؟
-به پرندم گفتم خاله می خوام برم خرید.
چپ چپ به پرند نگاه کردو کفت:
-بی معرفا هم که تنهام گذاشتن و…….
پونه خندید و رو به پرند گفت:
-تو نمی ری؟
-دلیلش رو واسه اش توضیح دادم می دونه که عذرم موجهه.
-داره خودشو توجیه می کنه.
-بدجنس تو که گفتی……
سارا به خنده افتاد.پونه با لبهای خندان گفت:
-نمی دونم چرا همیشه با طناب تو می رو توچاه.
-زرنگی بهتره بری بخری.
پونه خندید.سارا گونه پرند را بوسید و گفت:
-بهت زنگ می زنم.
-منم بهت زتگ می زنم.اگه احساسا تنهایی کردی بیا پیش ما.
-حتما قول می دم.
خداحافظی کردند و او رفت.پونه گفت:
-دختر شادیه.
پرند خندید و گفت:
-روحیه اش از زمین تا اسمون با من فرق می کنه.
-چایی بیارم؟
-نه برم ببینم پوریا واسه ام چی گرفته.
به اتاق رفت.کارتن را باز کرد و یک به یک وسایل را نگاه کرد.به طرح ها نگاهی انداخت.بلند شد و روبه روی تابلوش ایستاد.لباسش را پوشسد و قلم مو به دست در مقابل تابلو ایستاد و مشغول شد.باید تابلو را تمام می کرد.
__________________


پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:49 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها