بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #12  
قدیمی 06-10-2012
گمشده.. آواتار ها
گمشده.. گمشده.. آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: کرمانشاه_ تهران
نوشته ها: 457
سپاسها: : 266

481 سپاس در 138 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


(17)
از آن روز به بعد سعی کردم دیگر سر راهش قرار نگیرم . روز ها ، گاهی زود و گاهی هم دیر تر ازساعات اداری ، به اداره می رفتم و چند روزی را در منزل یکی از دوستان بسر بردم ، تا او از دیدن من قطع امید کند . اما او وقتی می دید که دسترسی به من ندارد لجوجتر می شد . نا گفته نماند که او چندین بار به من پیشنهاد کرد که پنهانی و به دور از چشم خانواده هایمان ، با هم ازدواج کنیم و آنها را در مقابل عمل انجام شده قرار بدهیم .
اوایل من مخالفت می کردم ، اما سرانجام ، نا گزیر شدم بپذیرم که به جز این راه چاره ای نداریم . مشکل دیگری هم وجود داشت و آن اینکه ، شناسنامه او به گفته خودش ، نزد مادرش بود . به ناچار جمشید با کمک چند نفر از آشنایان ، توانست شناسنامه المثنی برای خود تدارک ببیند .
بهانه هایش همیشه این بود که مادرش مخالف سر سخت این ازدواج است و اصلا نمی تواند وجود ما را در کنار یکدیگر تحمل نماید و تنها راه چاره همان ازدواج پنهانی است .
مدتی طول کشید تا شناسنامه دومش آماده گردید و پس از آن چندین بار جهت ازدواج به محضر مراجعه کردیم ، ولی هر بار او فقط چند پله بالا می رفت و سپس نادم و پشیمان از تصمیمی که گرفته بود ، از آنجا مراجعت می نمود و مرا در بلا تکلیفی رها کرده از آنجا دور می شد . هرگز نمی توانست درست تصمیم بگیرد و در آخرین لحظه از ترس مادرش ، پشیمان گشته و دست خالی ، به خانه هایمان باز می گشتیم . در دستهای او چون یک برده ، اسیر بودم و کور کورانه به دنبالش روان می گشتم تا گوش به فرمانش باشم . ولی دیگر نمی خواستم بیش از این شخصیت مرا به بازی بگیرد . یک روز پدر و مادرم جهت خرید از خانه بیرون رفته بودند و من در منزل تنها بودم که صدای در برخاست . به جانب در رفتم ، وقتی آن را گشودم با کمال تعجب ، او را در مقابل خود دیدم . بسیار عصبی شده و خواستم که اعتراض کرده و در را به رویش ببندم ، ولی او به من فرصت اعتراض نداد . بلافاصله داخل شد و با همان سرعت به درون اتاق رفت . نا گزیر از پی او روان شدم . وقتی وارد اتاق شدیم ، مقابلم ایستاد و در حالیکه اشک از گوشه چشمانش جاری بود گفت :
- آمده ام با تو صحبت کنم !
با همان خشونت ظاهری گفتم :
- ولی ما حرفهایمان را قبلا به همدیگر گفته ایم و دیگر حرفی برای گفتن نداریم .
نگاه خیره اش را به دیدگانم دوخت و گفت :
- آیا هنوز هم دوستم داری ؟
سرم را پایین انداخته و با انزجار پاسخ دادم :
- به حال تو چه تاثیری دارد که بدانی ؟ !
با لحن التماس آلودی گفت :
- من باید بدانم ، به خاطر آینده هر دوی ما ، باید . . .
به تندی کلامش را بریدم و با لحن تحکم آمیزی گفتم :
- ما دیگر آینده ای با هم نخواهیم داشت .
او که می دید در تصمیم خود مصمم تر از پیش هستم به گریه افتاد . التماس کرد . تضرع و زاری نمود . اما من همچنان به ظاهر خونسرد ، نگاهش می کردم ، ولی در درونم طوفانی بر پا شده بود .
او به ناگاه دستش را به درون جیب خود فرو برد و شناسنامه دومش را خارج ساخت و گفت :
- من تصمیم خودم را گرفته ام . این هم شناسنامه ، همین حالا می رویم و با هم ازدواج می کنیم !
با تردید و نا باوری گفتم :
- نه تو دروغ می گویی ، باز هم مثل دفعات قبل می خواهی مرا تا دم پله های محضر کشانیده بعد آنجا بلوا به راه اندازی ، نه دیگر فریب وعده و وعید هایت را نخواهم خورد . حماقت ، کافیست .
- باور کن این بار واقعا تصمیم خود را گرفته ام . هیچ چیز ، مانع از انجام کارم نخواهد شد .
- باور ندارم ، تو مدت سه سال مرا بازی دادی و به من دروغ گفتی .
- بیا برویم تا برایت ثابت کنم که حقیقت را می گویم . فقط کافیست که شناسنامه ات را برداری و همراه من بیایی ، آنگاه خواهی دید که تا چه حد راست می گویم .
با تردید و دو دلی بر او نگریستم و احساس کردم که این باربر خلاف همیشه از سخنانش بوی حقیقت به مشام می رسد . چشمان متورم و گریانش از حقیقت گویی ، حکایت می نمود .
الزاما بدون تامل و با عجله شناسنامه و دیگر مدارک ضروری را برداشته هر دو از خانه خارج شدیم .
آن روز را به خوبی به خاطر دارم ، زیرا تقدیر در آن روز برایم سرنوشت شومی را رقم زده بود که خاطره تلخ آن همیشه در ضمیرم باقی ماند . اواسط آبان ماه بود ، بله درست 14 آبان بود . آسمان نم نم می بارید . بی خبر از اینکه آسمان برای آینده شوم من ، و حماقت ابلهانه ام می گرید ، من نیز همراه آسمان اشک شوق می ریختم !
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:54 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها