بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #18  
قدیمی 06-10-2012
گمشده.. آواتار ها
گمشده.. گمشده.. آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: کرمانشاه_ تهران
نوشته ها: 457
سپاسها: : 266

481 سپاس در 138 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

23)
هر روز ساعتها در مقابلش می نشستم و برایش از عشق و زندگی زیبا ، سخن می راندم . می خواستم به او بقبولانم که مثل یک مرد در مقابل خانواده اش قد علم کرده و به آنها تفهیم نماید که دیگر بچه نیست که آنها برایش تکلیف تعیین کنند . او در حالیکه گریه می کرد ، عاجرانه می گفت که در مقابل آنها قدرت مقاومت ندارد . با تمامی وجودم آرزومند بودم سعادت زندگی زناشوییم را حفظ نمایم ، اما نمی دانستم که تقدیر قصد دارد مرا به زانو در آورد .
از مدتها پیش فهمیده بودم که همه چیز عوض شده و زندگیم رنگ دیگری به خود گرفته است . کما فی السابق جمشید را می دیدم ، اما نه در خانه ، بلکه بیتر مواقع در اداره پشت میز کارش .
گرفته و مغموم ، سرد و بیروح نگاهم می کرد . دیگر مطمئن شده بودم که زندگی زناشویی ما دوامی نخواهد داشت و باید فورا به فکر چاره جویی باشم . با وجود این مطمئن بودم که کاری از دستم ساخته نیست . عقلم به جایی قد نمی داد . شبها تا صبح بیدار می نشستم و برایش نامه می نوشتم .
- شوهر دلبندم . نا مهربانم . آن زمان که زمستان سرد و طاقت فرسا ، کوله بار فرتوت خویش را بر گرفت و جای خود را به گلها و شکوفه های بهاری بخشید و گلها با بو و عطر دلاویز خود به سبزه زار های طبیعت ، نشاط و شادی بخشیدند . من نیز قلبم را به تو هدیه کردم . آری ، در آن روز های بهاری بود که تو برایم زمزمه عشق سر دادی و از خوشبختی و سعادت ابدی سخن به زبان راندی . من تو را در میان بهاران یافتم . تو از آن من شدی . اما به ناگاه طوفان آغاز گشت و تمام هستی ام را به تاراج برد . تو از من روی بر تافتی . دیگر در وسعت دیدگانت ، برق عشق دیده نمیشد . هر چه بود نفرت و انزجار بود . شامگاهان تو را در خیال خود ، در میان بستر نرم خود مجسم می نمودم ، و سحر گاهان که از خواب برمی خاستم جای تو را خالی تر از پیش می یافتم . شبهایم را با یاد تو سحر می کردم و روز ها را با خیال تو به شب می رساندم . روز ها بی تو و دور از تو کنار پنجره کوچک اتاقم ، چشم به راه تو می نشستم ، اما تو از وجودم غافل بودی . گلهای دشت سینه ام ، یکی یکی پژمرده می شدند ، اما تو هرگز حاضر نبودی باران رحمتت را بر من جاری سازی و تن تشنه ام را از وجودت سیراب نمایی .
در سکوت و انزوا به تو می اندیشم و هزاران آرزوی نا ممکن در سر می پرورانم . اما بسی دریغ و درد . در آن روز های زیبای بهاری ، تو با سخنان فریبنده ات ، اسیرم نمودی و آنگاه ، پس از فتح و پیروزی ، مرا بازیچه دستهای نیرومند خود ساختی . و حالا که هستی و جوانیم را به یغما برده ای ، مرا تنها رها کرده و به سوی خود رفته ای .
آه شوهرم ، نفرین بر تو . عذاب علیم بر تو که مرا پایبند عشق شوم خود نمودی . چشمانم هر لحظه در انتظار توست . گویی که این دو چشم مشتاقم ، نمی خواهند جز تو کسی را ببینند و قلب زخم خورده و مجروحم ، جز تو کسی را آرزو کند . تو بر من چه کرده ای ؟ تو چه هستی که با تو همیشه زمستان را در وجودم بهار حس می کنم و کویر خشک دلم را پر از آب می بینم . تو که روزی آنقدر خوب و مهربان بودی ، اما حالا چه هستی ؟ یک درنده خوی وحشی . آیا می توانم باور کنم که آن حرکات و آن سخنان زیبا و دلنشینت همه خدعه و فریب بوده ؟
زمانی که همسر تو گشتم و با تو پیمان وفا و عشق بستم ، خود را خوشبخت احساس می نمودم . وقتی تو شبها در کنارم به بستر می رفتی ، من دیگر آرزوی نداشتم ، و سعادت و نیکبختی را با تمام وجودم حس می کردم . اما این سعادت دیری نپایید و خوشبختی واژگون گردید . وقتی که بهار فرا رسید ، چلچله ها نوید عشق و مستی سر دادند . تمام درختان شکوفه ها زدند ، اما جوانه های قلب من ، یکی پس از دیگری در خزان و سردی عشق تو ، مدفون گشتند . برای من بهاری نبود . عشقی نبود . هر چه بود ، نا امیدی بود و حرمان ، و هیچ دردی جانسوز تر از نا امیدی نیست .
شوهر نا مهربانم . مدتهاست که از تو دورم . همه جا در نظرم سرد و سیاه است . بی تو زندگی زیبا نیست . بی تو زنده ماندن ، همانند روز بدون خورشید و شب بدون مهتاب است . بی تو من هیچ چیز ندارم . بی تو تنهای تنهایم . نمی دانی چه زمستان سخت و ملال آوری در قلبم حکومت می کند . نمی دانی که چقدر احساس سردی و بیهودگی می نمایم . انگار که دیگر هیچ چیز ، بجز دستهای نوازشگر تو ، مرا گرم نخواهد کرد . نمی انی چه زمستانی بر پیکر فرسوده و خسته ام بر پاست . چه زمستان پایان نا پذیر و دردناکی . دلم در حسرت دیدار تو می سوزد . نمی دانی شبهایی را که نیستی ، بر من چه می گذرد. و تا چه حد ، با تو بودن را آرزو می کنم . افسوس ، تو با واژه شیرین دوست داشتن آشنا نیستی . تو معنی عشق را لااقل برای من نمی دانی . . .


پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:53 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها