بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #39  
قدیمی 06-10-2012
گمشده.. آواتار ها
گمشده.. گمشده.. آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: کرمانشاه_ تهران
نوشته ها: 457
سپاسها: : 266

481 سپاس در 138 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

(44)
پس از چندی مادر خوبم را ازدست دادم و بکلی تنها شدم . ولی با اصرار بیش از حد پسرم ، حاضر گشتم بقیه عمر خود را در کنار آنها بگذرانم . می دانستم که آفتاب عمر من بر لب بام رسیده و دیگر چیزی به روز های آخر عمرم نمانده است .
دیگر از این دوره به بعد خاطره جالبی ندارم ، زیرا تنها آرزویم که سعادت و نیکبختی فرزندم بود جامه عمل پوشیده بود و من تنها با یاد آوری خاطرات ایام جوانی ، زندگی خود را سپری می ساختم . احساس می کنم بیش از پیش خسته گشته و نیاز به استراحت دارم . بنابراین بهتر است که خاطره ها را در دفتر زمان محبوس سازم و استراحت نمایم . می دانم که روزی دفتر عمر من ، همانند اوراق سیاه شده و قلم خورده این دفتر ، بسته خواهد شد . اما خرسند و راضی هستم که توانسته ام سعادت فرزندم را با چشمهای خود ببینم و خدای را شکر می گویم که در این راه مرا موفق گردانید ، تا در مقابل او نیز سر بلند باشم .
اینک که به پایان خاطراتم رسیده ام ، دختر فرشید در کنارم نشسته و با شیطنت خاص خود ، اوراق دفتر را ورق می زند و خنده های ملیحی بر لب می راند . شاید روزی که او سرگذشت مادر بزرگش را بخواند لبخند هایش مبدل به اشک حسرت گردد و به حال من ، رقت آورد . شاید روزی تمام انسانهاییکه قلب سخت و نفوذ نا پذیری دارند ، از سرانجام کار خود بهراسند و بقیه عمر خود را صرف مهربانی و اخوت و انساندوستی و کمک به همنوع خود نمایند ، تا جبران خطا های گذشته شان بشود .
امیدوارم که بعد از مرگم ، پسرم مرا ببخشاید . شاید آنچنان که باید و شاید ، نتوانسته ام مادر خوبی برایش باشم و احیانا در بعضی موارد از وظایف مادری خود تخطی کرده باشم . . .
آرزو دارم ، زندگی بر همه مردم ، همچو بهاری زیبا باشد ، که هرگز رنگ خزان زرد و بیروح را بر خود نگیرد و همه قلبها سرشار از مهر و عطوفت باشد .
* * *
دفتر خاطرات مادرم در اینجا به پایان می رسد . و من ماتم زده و با چشمانی اشکبار و قلب سرشار از حزن و اندوه ، بر صفحات سیاه شده اش بوسه می زنم و آن را همچون کتاب آسمانی با احترام می بندم و در جایی قرار می دهم که از معرض دید دیگران بر کنار و از گزند آسیب گرد و غبار در امان باشد .
ساعتها بود که همچنان در گوشه ای نشسته و غرق در تفکرات خود بودم . احساس می کردم پس از پی بردن به حقایق تلخ زندگی مادر دلبندم آنچنان اسیر عفریت نفرت و انتقام گشته ام که تصمیم داشتم بیدرنگ از خانه خارج شده ، تمامی شهر را قدم به قدم زیر پا گذاشته ، پدر بیرحم و سنگدل خود را یافته ، و انتقام این همه قساوت و چشمگیری را از او باز پس گیرم . اما تنها به این جهت که نمی خواستم روح مادرم را دچار عذاب سازم ، " هر چند که طبیعت انتقام خود را گرفته بود " هر طوری بود بر اعصاب متشنج خود تسلط یافتم و همچنان در گوشه ای به تفکر پرداختم .

پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها