و اما کتاب دوم دلاور زند از بانو نصرت نظمی که من آخر فیلم ! فهمیدم ایشون بانو هستند
به هر حال میتونست تاثیر داشت هباشه از درکم از کتاب
یک خانوم داره از مسائل حماسی و تاریخی به این زیبایی مینویسه
شرح زندگانی و دلاوریها و نبرها و روزگار لطفعلی خان زند آخرین بازمانده زندیان
هست که یک رمان تاریخی بسیار بسیار زیباست
حدود 1000 صفحه ست
که اشک رو در صورتتون قطعا جاری خواهد کرد چه حوان باشید چه پیر و چه سنگدل مثل من ...
کتاب فوق العاده نوشته شده مال 15-20 سال اخیره اما چندین بار تجدید چاپ شده
من سوم راهنمایی بودم استادمون داشت میگفت (در مورد طرح جلد! این کتاب) که یه شمشیره و 2 قطره خون زیرش ریخته ....
گفت کتاب خوبیه برین بخونین
من اون 10 سالی که دنبال کتاب قبلیم میشگشتم با کسایی زیادی آشنا شدم کتابخونهای بزرگ کتابفروشهای بزرگ من راحت رفیق میشم با بقیه دیگه میدونین

اینیکی رو تا خواستم رفتم پیدا کردم دسته دومش رو کمی کهنه و شت وشر !!!! بود
حدود 900 صفحه بود و چاپ قدیمیش بود
کتاب رو شروع کردم خوندن شاید 3-4 روزه تمومش کردم
(رکورد شما رو نزدم !!!! )
متاسفانه توی کتاب تاریخ اون سالمون اصلا بحث لطفعلی خان رو داشتیم که کشته میشه
هر کاری میکردم فراموش کنم این قضیه رو طی خوندن این 900 صفحه نمیشد
به هر حال من از اول آخرشو میدونستم
کتاب بسیار عالی بود همینقدر بگم که :
استاد باستانی پاریزی که ابهت او بر هیچ کدوممون در زمینه تاریخ پوشیده نیست
در چاپ جدید این کتاب که چند سال پیش بیرون اومده در مقدمه کتاب مینویسه (نسخه قبلی که من دارم کس دیگه ای مقدمه نوشته)
:
که من همیشه گفتم تاریخ نویسا سایه رمان نویسهای تاریخی رو با تیر میزنن
(به خاطر اغراق هایی که میکنن و بعضا تحریفاتی که انجام میدن برای بالا رفتن فروش کتاباشون)
اما عرض میکنم که نوشته سرکار خانوم نظمی از این قاعده مستثنی است و به طور کامل حق مطلب رو ادا کرده اند
به هر حال همین که باستانی پاریزی میاد مقدمه مینویسه به این کتاب دیگه میشه فهمید که چه کتابیه
الین نسخه جدیدش 2 جلد شده حتما بگیرید بخونید
فوق العاده س
انسانیت خیانیت و بزرگواری دلاوری عشق و ... رو میتونین توی کتاب ببینین
شخصیت منفور و پدر سوخته ! داستان کسی به اسم "سرکش" هست که یه چیزی توی مایه های پزشک احمدی پهلوی اول هست و آمپول هوا و بطور اضافه مغر متفکر و حیله گر اون موقع
شرح نبرد دقائق آخر نیروهای اغا محمد خان قاجار با سپاه لطفعلی خان زندکه پیشتر با خیانت اطرفیان (حاج ابراهیم کلانتر شیراز) مواجه میشن به شهر راهشون نمیدن در حالی که نیرهایی دشمن در تعقیب اونها هستند
و دلاوریهاشون شگفت انگیزه
دوست داری خودت یه شمشیر داشته باشی و به صف جوانمردان لطفعلی خان اضافه بشی و
بهشون کمک کنی
و در آخر داستان لطفعلی خان که دستگیر شده و در نزد اغا محمد خان بوده و اون میاد جلو به لطفعلی خان میگه (لطفعلی حوان 20-22 ساله و اون مردی معمر)
میگه که بهت یاد ندادند که به مردهای بزرگتر از خودت سلام کنی؟
.و لطفعلی خان حرف مشهور و تاریخی خودش رو میزنه که من اینجا مردی نمیبینم ( آغا محمد خان همون طور که از غین آغای اون مشص هست در هردسالی اخته و مقطوع النسل شده بوده )
و اون هم بر آشفته میشه و انگشت میندازه و چشمای اون حوان رعنا و دلاور رو از کاسه چشمهاش بیرون میاره
رسم مزخرف کور کردن دشمنان در دوره نادر شاه که پسر خودشو کور میکنه باب میشه
همین اغا محمد خان
وقتی مردم کرمان به لطفعلی خان پناه میدن و نیروهای آغا ممد خان رو 3-4 ماه علاف میکنن وقتی که بر اثر خیانت دژ شکسته میشه و داخل میشن به شهر دستور میده که 20 هزار جفت چشم رو در بیارن این دیگه یک حقیقت تاریخی متواتره که تمام تاریخنویسها اونرو نوشته اند
و سرانجام لطفعلی خان زیر شکنجه های سنگین آغا محمد خان جان میده و ستاره دختر کولی و شیرزنی که همیشه خودشو در حفظ و جان نثاری این مرد بزرگ موظف میدونسته هم کمی بعد تر در کنار اون جان میده و به خاک سپرده میشن
این رو دیگه توی کتاب ننوشته بود اما من عرض میکنم که از شکنجه های وحشتناکی که اغا محمد خان به روی لطفعلی خان انجام میده این بوده که
سر اون رو خمیرآلود میکردند و روی اون روغن داغ میریختن
میتونین تصور کنین ؟
شکنجه میداده به دلیل اینکه وقتی نادر شاه افشار
به هند حمله میکنه جواهراات بسیار زیادی رو با خود به ایران میاره و گنج های خیلی زیادی جمع آوری میشه که توصیف ناشدنی هستند وبعدها کریمخان که بعد از افشاریه زندیه رو پایه گذاری میکنه این گنچ ها رو فکر کنم جایی مخفی میکنه یا به حایی دیگه میفرسته
و آغا محمد خان اصرار میکنه که لطفعلی خان جای این گنج ها رو نشون بده
البته من اطلاع ندارم و نخوندم که لطفعلی خان میدونسته و مقاوت کرده یا خیر.....