بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #27  
قدیمی 12-11-2007
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مجموعه اشعار کارو ... شاعر فقید

مرگ ماهيگير
آسمان ميگريست ...
و بادها شيون كنان فرياد مي كشيدند : بريز ! ... اي آسمان ، اشك بريز!بريز كه هر يك قطره اشك تو در بيكران زمين ، ستوني بر بناي زندگيست .
و آسمان ميگريست.... ميگريست ...
در پهنه ي كران ناپديد آسمان ، جز ناله ي زائيده از برآشفتگي اشكهاي بي امان و عصيان ابر هاي سر گردان خبري نبود...
و دريا ، در كشاكش انقلاب امواح ديوانه ، همچنان ي بي پايان مرگ صيادان بي پناه را ، مي سرود ...
و در ساحل سر سام گرفته ي درياي بيكرانه ، ماهيگير ، تور پاره پاره به شانه ، خود را براي يك سفر شوم شبانه ، آماده ميكرد ...
«2»
آسمان ميگريست ....
و ماهيگير ، اسير قهر آشتي ناپذير آشمانها ! قهري كه از يك مرگ نا بهنگام داستانها داشت تور صد پاره خود را – به قصد درو كردن ماهي – به دل هزار پاره دريا ميكاشت ...
ساحل ، از ساعتها پيش ، در ظلمت يك مسافت طي شده ، گم شده بود .
وآنطرفتر ساحل ؛ در تنگناي يك كلبه ي محقر ، هم آغوش با يك زندگي فراموش شده ي مطرود ، دست كوچك دختري چهار ساله ، و ديده نگران همسري با نگاه تب آلود ،
نگران بازگشت ماهيگير بود ...
ودريا همچنان حماسه ي بي پايان مرگ صيادان بي پناه را مي سرود ...
«3»
آسمان مي گريست ...
و هنگامي كه ماهيگير ، به خاطر نان خانواده مختصري كه داشت ، پاي شگننده ي مرگ را به زنجير امواج درياي مست مي بست ...
در آنطرف ساحل ، سكوت كلبه ماهيگير را ، ناله شبگير دختر چهار ساله اش ، آهسته در هم شكست ؛
دخترك در حالي كه با نگاه نگران ، در چهار سوي كلبه بي پدر خويش ميگشت :
با ناله اي حزين از مادرش مي پرسيد : كه :« ماما ...بابا جونم ....بر نگشت ؟!»
در حقيقت او پرا نمي خواست ...
او ماهي كو چكي را مي خواست كه پدرش هر شب – پس از مزاجعت از سفرهاي شبانه ي دريا به او ، به دختر نازنينش ، هديه ميكرد ...
و تا سپيده صبح ، دخترك بينوا ، با نگاه بيگناه ، پي بابا جونش مي گشت .
وتا سپيده صبح ، بابا جون دخترك ، ماهيگير بي پناه ، از دريا برنگشت ...
«4»
چند ساعتي بود كه ديگر :
آسمان نمي گريست ... ودريا خاموش بود...
بادهاي سرگردان خوابيده بودند ...
طوفان هم خوابيده بود ...
و آفتاب ، ساعتها پيش ، طومار حكومت شاعرانه ي ماه را ، در بسيط افلاك ،
در هم نورديده بود ...
و از ساعتها پيش ، همسر تيره بخت ماهيگير، دختر چهار ساله اش به دوش در بسيط ساكت و ماتم زده ي دريا ، ساحل به ساحل ، سراغ همسر گمشده اش را ميگرفت ...
و در يا در مقابل استغاثه ي زن تيره بخت ، بطور وحشتناكي لال شده بود ...
و سه روز و سه شب ... پي ماهيگير گشتند ... تا آنكه :
غروب سومين روز ، لاشه ي يخ بسته ي او را ،لا بلاي كفني پاره پاره كه درقاموس ماهيگيران " تور"ش مينامند ، در گوشه ي ناشناسي از سواحل آشنا ، يافتند
و در بساط او ، همراه با جسدش ، جز يك ماهي كوچك كه لابلاي مشت يخ زده اش جان مي كند ، هيچ نيافتند .




__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها