بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 12-19-2007
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,701
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

میخوام کاملترین در نت بشه ناظر محترم
حتما ادامه ش بده و تکمیلش کن
تشکر
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

شب
سراسر
زنجير ِ زنجره بود
تا سحر،

سحرگه
به‌ناگاه با قُشَعْريره‌ی درد
در لطمه‌ی جان ِ ما

جنگل
از خواب واگشود
مژگان ِ حيران ِ برگ‌اش را
پلک ِ آشفته‌ی مرگ‌اش را،
و نعره‌ی اُزگَل ِ ارّه‌ی زنجيری

سُرخ
بر سبزی‌ نگران ِ دره
فروريخت.

تا به کسالت ِ زرد ِ تابستان پناه آريم

دل‌شکسته
به‌ترک ِ کوه گفتيم.
__________________
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض



__________________
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نامه های شاملو


چشم‌به‌راه آن تلگراف کوچک کلارا خانس عزيز بزرگوار

با عميق‌ترين سلام قلبی.
مدت‌ها ازشما بی‌خبربودم ، تاحدی‌که حتا نه‌من و نه آيدا همسرم توفيق پيدانکرديم درجريان سال‌نو سلام‌های قلبی‌مان را باارسال کارت کوچکی به‌شما تبريک بگوئيم وبگوئيم چه‌قدر دوست‌تان داريم درصورتی که شما خود درهيچ فرصتی ما را فراموش نکرده‌ايد . حقيقت اين‌است که من از چهارده‌ماه قبل مدام گرفتار بيمارستان بوده‌ام که‌ناچار می بايست به قطع پايم تن بدهم و پس ازآن هم تمام اين مدت را برای تهيه‌ی پروتز گرفتاری داشته‌ام که هنوزهم معلوم‌نيست اين مشکل تاکی گريبانگيرم خواهد بود . در هرحال به‌هيچ وجه نمی‌خواستم با طرح اين مساءله باعث ناراحتی‌ی شما بشوم.
اکنون موضوع عدم‌امکان شرکت جستن در مراسم سده‌ی لورکا که در نامه‌تان مطرح‌کرده‌ايد وازهمه‌چيزگذشته فرصتی برای ديدار شخص شما و آقای آدونيس عزيزمن بود که بيست‌وچهارسال پيش در امريکا افتخار بسيار خوشايند آشنائی باايشان برای من وآيدا فراهم آمد . در واقع بازهم يک‌محروميت ديگرکه مجددا ازدست‌رفتن پا انگيزه‌ی‌آن می‌شود.
در هر حال ، کلارای عزيز ، با وضعی که عرض‌شد واقعا هزار بار متاءسفم که امکانات دل‌انگيز ديدار شما و آقای آدونيس و شرکت در مراسم سده‌ی لورکا را يک‌جا ازدست‌می‌دهم.
کلارای عزيز ، سلام‌های قلبی‌ی آيدا و مرا بپذير وبخصوص واسطه‌ی ابلاغ آن به آقايان آدونيس و سهند باش.
و اما دعوت شخص شما به‌ايران برای هرمدت که بتوانيد به‌قرار هميشه درجای خود باقی‌است . نخواهيم گذاشت به‌تان بد بگذرد . يک تلگراف بزنيد که می‌آييد تا همه‌چيز بی‌درنگ آماده‌شود . اگربدانيد چه‌قدر خوش‌حال خواهيم شد يک لحظه هم ترديد نخواهيد کرد.
چشم‌به‌راه آن تلگراف کوچکيم که‌مارا يک‌دنيا خوشحال می‌کند.
__________________
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مرثيه براي نوروزعلي غنچه

راه
در سکوت ِ خشم
به جلو خزيد
و در قلب ِ هر رهگذر
غنچه‌ي پژمرده‌يي شکفت:

«ـ برادرهاي يک بطن!
يک آفتاب ِديگر را
پيش از طلوع ِ روز ِ بزرگ‌اش
خاموش
کرده‌اند!»


و لالاي مادران
بر گاه‌واره‌هاي جنبان ِ افسانه
پَرپَر شد:

«ـ ده سال شکفت و
باغ‌اش باز
غنچه بود.

پايش را
چون نهالي
در باغ‌هاي آهن ِ يک کُند
کاشتند.


مانند ِ دانه‌يي
به زندان ِ گُل‌خانه‌يي
قلب ِ سُرخ ِ ستاره‌يي‌اش را
محبوس داشتند.


و از غنچه‌ي او خورشيدي شکفت
تا
طلوع نکرده
بخُسبد
چرا که ستاره‌ي بنفشي طالع مي‌شد
از خورشيد ِ هزاران هزار غنچه چُنُو.
و سرود ِ مادران را شنيد
که بر گهواره‌هاي جنبان
دعا مي‌خوانند
و کودکان را بيدار مي‌کنند
تا به ستاره‌يي که طالع مي‌شود
و مزرعه‌ي برده‌گان را روشن مي‌کند
سلام
بگويند.
و دعا و درود را شنيد
از مادران و از شيرخواره‌گان;
و ناشکفته
در جامه‌ي غنچه‌ي خود
غروب کرد


تا خون ِ آفتاب‌هاي قلب ِ ده‌ساله‌اش
ستاره‌ي ارغواني را
پُرنورتر کند.»


وقتي که نخستين باران ِ پاييز
عطش ِ زمين ِ خاکستر را نوشيد
و پنجره‌ي بزرگ ِ آفتاب ِارغواني
به مزرعه‌ي برده‌گان گشود
تا آفتاب‌گردان‌هاي پيش‌رس به‌پاخيزند،

برادرهاي هم‌تصوير!
براي يک آفتاب ِ ديگر
پيش از طلوع ِ روز ِ بزرگ‌اش
گريستيم.
__________________
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

برای خون وماتيک گر تو شاه دختراني، من خداي شاعرانم
مهدي حميدي

ـ «اين بازوان ِ اوست
با داغ‌هاي بوسه‌ي بسيارها گناه‌اش
وينک خليج ِ ژرف ِ نگاه‌اش
کاندر کبود ِ مردمک ِ بي‌حياي آن
فانوس ِ صد تمنا ــ گُنگ و نگفتني ــ
با شعله‌ي لجاج و شکيبائي
مي‌سوزد.
وين، چشمه‌سار ِ جادويي‌ تشنه‌گي‌فزاست
اين چشمه‌ي عطش
که بر او هر دَم
حرص ِ تلاش ِ گرم ِ هم‌آغوشي
تب‌خاله‌هاي رسوايي
مي‌آورد به بار.

شور ِ هزار مستي‌ ناسيراب
مهتاب‌هاي گرم ِ شراب‌آلود
آوازهاي مي‌زده‌ي بي‌رنگ
با گونه‌هاي اوست،
رقص ِ هزار عشوه‌ي دردانگيز
با ساق‌هاي زنده‌ي مرمرتراش ِ او.

گنج ِ عظيم ِ هستي و لذت را
پنهان به زير ِ دامن ِ خود دارد
و اژدهاي شرم را
افسون ِ اشتها و عطش
از گنج ِ بي‌دريغ‌اش مي‌راند...»

بگذار اين‌چنين بشناسد مرد
در روزگار ِ ما
آهنگ و رنگ را
زيبایي و شُکوه و فريبنده‌گي را
زنده‌گي را.
حال آن‌که رنگ را
در گونه‌هاي زرد ِ تو مي‌بايد جويد، برادرم!
در گونه‌هاي زرد ِ تو
وندر
اين شانه‌ي برهنه‌ي خون‌مُرده،
از همچو خود ضعيفي
مضراب ِتازيانه به تن خورده،
بار ِ گران ِ خفّت ِ روح‌اش را
بر شانه‌هاي زخم ِ تن‌اش بُرده!
حال آن‌که بي‌گمان
در زخم‌هاي گرم ِ بخارآلود
سرخي شکفته‌تر به نظر مي‌زند ز سُرخي لب‌ها
و بر سفيدناکي اين کاغذ
رنگ ِ سياه ِ زنده‌گي دردناک ِ ما
برجسته‌تر به چشم ِ خدايان
تصوير مي‌شود...



هي!
شاعر!
هي!
سُرخي، سُرخي‌ست:
لب‌ها و زخم‌ها!
ليکن لبان ِ يار ِ تو را خنده هر زمان
دندان‌نما کند،
زان پيش‌تر که بيند آن را
چشم ِ عليل ِ تو
چون «رشته‌يي ز لولو ِ تر، بر گُل ِ انار» ـ
آيد يکي جراحت ِ خونين مرا به چشم
کاندر ميان ِ آن
پيداست استخوان;

زيرا که دوستان ِ مرا
زان پيش‌تر که هيتلر ــ قصاب ِ«آوش ويتس»
در کوره‌هاي مرگ بسوزاند،
هم‌گام ِ ديگرش
بسيار شيشه‌ها
از صَمغ ِ سُرخ ِ خون ِ سياهان
سرشار کرده بود
در هارلم و برانکس
انبار کرده بود
کُنَد تا
ماتيک از آن مهيا
لابد براي يار ِ تو، لب‌هاي يار ِ تو!



بگذار عشق ِ تو
در شعر ِ تو بگريد...

بگذار درد ِ من
در شعر ِ من بخندد...

بگذار سُرخ خواهر ِ هم‌زاد ِ زخم‌ها و لبان باد!
زيرا لبان ِ سُرخ، سرانجام
پوسيده خواهد آمد چون زخم‌هاي ِ سُرخ
وين زخم‌هاي سُرخ، سرانجام
افسرده خواهد آمد چونان لبان ِ سُرخ;
وندر لجاج ِ ظلمت ِ اين تابوت
تابد به‌ناگزير درخشان و تاب‌ناک
چشمان ِ زنده‌يي
چون زُهره‌ئي به تارک ِ تاريک ِ گرگ و ميش
چون گرم‌ْساز اميدي در نغمه‌هاي من!



بگذار عشق ِ اين‌سان
مُردارْوار در دل ِ تابوت ِ شعر ِ تو
ـ تقليدکار ِ دلقک ِ قاآني ــ
گندد هنوز و
باز
خود را
تو لاف‌زن
بي‌شرم‌تر خداي همه شاعران بدان!

ليکن من (اين حرام،
اين ظلم‌زاده، عمر به ظلمت نهاده،
اين بُرده از سياهي و غم نام)
بر پاي تو فريب
بي‌هيچ ادعا
زنجير مي‌نهم!
فرمان به پاره کردن ِ اين تومار مي‌دهم!
گوري ز شعر ِ خويش
کندن خواهم
وين مسخره‌خدا را
با سر
درون ِ آن
فکندن خواهم
و ريخت خواهم‌اش به سر
خاکستر ِ سياه ِ فراموشي...


بگذار شعر ِ ما و تو
باشد
تصويرکار ِ چهره‌ي پايان‌پذيرها:
تصويرکار ِ سُرخي‌ لب‌هاي دختران
تصويرکار ِ سُرخي‌ زخم ِ برادران!
و نيز شعر ِ من
يک‌بار لااقل
تصويرکار ِ واقعي چهره‌ي شما
دلقکان
دريوزه‌گان
"شاعران!"
__________________
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مرغِ دریا خوابيد آفتاب و جهان خوابيد
از برج ِ فار، مرغک ِ دريا، باز
چون مادري به مرگ ِ پسر، ناليد.

گريد به زير ِ چادر ِ شب، خسته
دريا به مرگ ِ بخت ِ من، آهسته.



سر کرده باد ِ سرد، شب آرام است.
از تيره آب ـ در افق ِ تاريک ـ
با قارقار ِ وحشي‌ ِ اردک‌ها
آهنگ ِ شب به گوش ِ من آيد; ليک
در ظلمت ِ عبوس ِ لطيف ِ شب
من در پي ِ نواي گُمي هستم.
زين‌رو، به ساحلي که غم‌افزاي است
از نغمه‌هاي ديگر سرمست‌ام.

مي‌گيرَدَم ز زمزمه‌ي تو، دل.
دريا! خموش باش دگر!
دريا،
با نوحه‌هاي زير ِ لبي، امشب
خون مي‌کني مرا به جگر...
دريا!
خاموش باش! من ز تو بيزارم
وز آه‌هاي سرد ِ شبان‌گاه‌ات
وز حمله‌هاي موج ِ کف‌آلودت
وز موج‌هاي تيره‌ي جان‌کاه‌ات...

اي ديده‌ي دريده‌ي سبز ِ سرد!
شب‌هاي مه‌گرفته‌ي دم‌کرده،
ارواح ِ دورمانده‌ي مغروقین
با جثه‌ي ِ کبود ِ ورم‌کرده
بر سطح ِ موج‌دار ِ تو مي‌رقصند...

با ناله‌هاي مرغ ِ حزين ِ شب
اين رقص ِ مرگ، وحشي و جان‌فرساست
از لرزه‌هاي خسته‌ي اين ارواح
عصيان و سرکشي و غضب پيداست.

ناشادمان به‌شادي محکوم‌اند.
بيزار و بي‌اراده و رُخ‌درهم
يک‌ريز مي‌کشند ز دل فرياد
يک‌ريز مي‌زنند دو کف بر هم:

ليکن ز چشم، نفرت ِشان پيداست
از نغمه‌هاي ِشان غم و کين ريزد
رقص و نشاط ِشان همه در خاطر
جاي طرب عذاب برانگيزد.

با چهره‌هاي گريان مي‌خندند،
وين خنده‌هاي شکلک نابينا
بر چهره‌هاي ماتم ِشان نقش است
چون چهره‌ي جذامي، وحشت‌زا.

خندند مسخ‌گشته و گيج و منگ،
مانند ِ مادري که به امر ِ خان
بر نعش ِ چاک چاک ِ پسر خندد
سايد ولي به دندان‌ها، دندان!

خاموش باش، مرغک ِ دريايي!
بگذار در سکوت بماند شب
بگذار در سکوت بميرد شب
بگذار در سکوت سرآيد شب.

بگذار در سکوت به گوش آيد
در نور ِ رنگ‌رفته و سرد ِ ماه
فريادهاي ذلّه‌ي محبوسان
از محبس ِ سياه...

خاموش باش، مرغ! دمي بگذار
امواج ِ سرگران‌شده بر آب،
کاين خفته‌گان ِ مُرده، مگر روزي
فرياد ِشان برآورد از خواب.

خاموش باش، مرغک ِ دريايي!
بگذار در سکوت بماند شب
بگذار در سکوت بجنبد موج
شايد که در سکوت سرآيد تب!

خاموش شو، خموش! که در ظلمت
اجساد رفته‌رفته به جان آيند
وندر سکوت ِ مدهش ِ زشت ِ شوم
کم‌کم ز رنج‌ها به زبان آيند.

بگذار تا ز نور ِ سياه ِ شب
شمشيرهاي آخته ندرخشد.
خاموش شو! که در دل ِ خاموشي
آواز ِشان سرور به دل بخشد.

خاموش باش، مرغک ِ دريايي!
بگذار در سکوت بجنبد مرگ...
__________________
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 03:10 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها