شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |

12-25-2007
|
 |
معاونت  
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521
1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
به توگويم ديگر جا نيست
قلبات پُراز اندوه است
آسمانهاي ِ تو آبيرنگيي ِ گرماياش را از دست داده است
زير ِ آسماني بيرنگ و بيجلا زندهگي ميکني
بر زمين ِ تو، باران، چهرهي ِ عشقهايات را پُرآبله ميکند
پرندهگانات همه مردهاند
در صحرائي بيسايه و بيپرنده زندهگي ميکني
آنجا که هر گياه در انتظار ِ سرود ِ مرغي خاکستر ميشود.
□
ديگر جا نيست
قلبات پُراز اندوه است
خدايان ِ همه آسمانهايات
بر خاک افتادهاند
چون کودکي
بيپناه و تنها ماندهاي
از وحشت ميخندي
و غروري کودن از گريستن پرهيزت ميدهد.
اين است انساني که از خود ساختهاي
از انساني که من دوست ميداشتم
که من دوست ميدارم.
□
دوشادوش ِ زندهگي
در همه نبردها جنگيدهبودي
نفرين ِ خدايان در تو کارگر نبود
و اکنون ناتوان و سرد
مرا در برابر ِ تنهائي
به زانو در ميآوري.
آيا تو جلوهي ِ روشني از تقدير ِ مصنوع ِ انسانهاي ِ قرن ِ مائي؟ ــ
انسانهائي که من دوست ميداشتم
که من دوست ميدارم؟
□
ديگر جا نيست
قلبات پُراز اندوه است.
ميترسي ــ به تو بگويم ــ تو از زندهگي ميترسي
از مرگ بيش از زندهگي
از عشق بيش از هر دو ميترسي.
به تاريکي نگاه ميکني
از وحشت ميلرزي
و مرا در کنار ِ خود
از ياد
ميبري.
|

12-25-2007
|
 |
معاونت  
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521
1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بهارِ ديگر قصد ِ من فريب ِ خودم نيست، دلپذير!
قصد ِ من
فريب ِ خودم نيست.
اگر لبها دروغ ميگويند
از دستهاي ِ تو راستي هويداست
و من از دستهاي ِ توست که سخن ميگويم.
□
دستان ِ تو خواهران ِ تقدير ِ مناند.
از جنگلهاي ِ سوخته از خرمنهاي ِ بارانخورده سخن ميگويم
من از دهکدهي ِ تقدير ِ خويش سخن ميگويم.
□
بر هر سبزه خون ديدم در هر خنده درد ديدم.
تو طلوع ميکني من مُجاب ميشوم
من فرياد ميزنم
و راحت ميشوم.
□
قصد ِ من فريب ِ خودم نيست، دلپذير!
قصد ِ من
فريب ِ خودم نيست.
تو اينجائي و نفرين ِ شب بياثر است.
در غروب ِ نازا، قلب ِ من از تلقين ِ تو بارور ميشود.
با دستهاي ِ تو من لزجترين ِ شبها را چراغان ميکنم.
من زندهگيام را خواب ميبينم
من روياهايام را زندهگي ميکنم
من حقيقت را زندهگي ميکنم.
□
از هر خون سبزهئي ميرويد از هر درد لبخندهئي
چرا که هر شهيد درختيست.
من از جنگلهاي ِ انبوه به سوي ِ تو آمدم
تو طلوع کردي
من مُجاب شدم،
من غريو کشيدم
و آرامش يافتم.
کنار ِ بهار به هر برگ سوگند خوردم
و تو
در گذرگاههاي ِ شبزده
عشق ِ تازه را اخطار کردي.
□
من هلهلهي ِ شبگردان ِ آواره را شنيدم
در بيستارهترين ِ شبها
لبخندت را آتشبازي کردم
و از آن پس
قلب ِ کوچه خانهي ِ ماست.
□
دستان ِ تو خواهران ِ تقدير ِ مناند
بگذار از جنگلهاي ِ بارانخورده از خرمنهاي ِ پُرحاصل سخن
بگويم
بگذار از دهکدهي ِ تقدير ِ مشترک سخن بگويم.
قصد ِ من فريب ِ خودم نيست، دلپذير!
قصد ِ من
فريب ِ خودم نيست.
|

12-25-2007
|
 |
معاونت  
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521
1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سرچشمه
در تاريکي چشمانات را جُستم
در تاريکي چشمهايات را يافتم
و شبام پُرستاره شد.
□
تو را صدا کردم
در تاريکترين ِ شبها دلام صدايات کرد
و تو با طنين ِ صدايام به سوي ِ من آمدي.
با دستهايات براي ِ دستهايام آواز خواندي
براي ِ چشمهايام با چشمهايات
براي ِ لبهايام با لبهايات
با تنات براي ِ تنام آواز خواندي.
من با چشمها و لبهايات
اُنس گرفتم
با تنات انس گرفتم،
چيزي در من فروکش کرد
چيزي در من شکفت
من دوباره در گهوارهي ِ کودکيي ِ خويش به خواب رفتم
و لبخند ِ آن زمانيام را
بازيافتم.
□
در من شک لانه کرده بود.
دستهاي ِ تو چون چشمهئي به سوي ِ من جاري شد
و من تازه شدم من يقين کردم
يقين را چون عروسکي در آغوش گرفتم
و در گهوارهي ِ سالهاي ِ نخستين به خواب رفتم;
در دامانات که گهوارهي ِ روياهايام بود.
و لبخند ِ آن زماني، به لبهايام برگشت.
با تنات براي ِ تنام لالا گفتي.
چشمهاي ِ تو با من بود
و من چشمهايام را بستم
چرا که دستهاي ِ تو اطمينانبخش بود
□
بدي، تاريکيست
شبها جنايتکارند
اي دلاويز ِ من اي يقين! من با بدي قهرم
و تو را بهسان ِ روزي بزرگ آواز ميخوانم.
□
صدايات ميزنم گوش بده قلبام صدايات ميزند.
شب گِرداگِردَم حصار کشيده است
و من به تو نگاه ميکنم،
از پنجرههاي ِ دلام به ستارههايات نگاه ميکنم
چرا که هر ستاره آفتابيست
من آفتاب را باور دارم
من دريا را باور دارم
و چشمهاي ِ تو سرچشمهي ِ درياهاست
انسان سرچشمهي ِ درياهاست.
|

12-25-2007
|
 |
معاونت  
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521
1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ديگر تنها نيستم بر شانهي ِ من کبوتريست که از دهان ِ تو آب ميخورد
بر شانهي ِ من کبوتريست که گلوي ِ مرا تازه ميکند.
بر شانهي ِ من کبوتريست باوقار و خوب
که با من از روشني سخن ميگويد
و از انسان ــ که ربالنوع ِ همهي ِ خداهاست.
من با انسان در ابديتي پُرستاره گام ميزنم.
□
در ظلمت حقيقتي جنبشي کرد
در کوچه مردي بر خاک افتاد
در خانه زني گريست
در گاهواره کودکي لبخندي زد.
آدمها همتلاش ِ حقيقتاند
آدمها همزاد ِ ابديتاند
من با ابديت بيگانه نيستم.
□
زندهگي از زير ِ سنگچين ِ ديوارهاي ِ زندان ِ بدي سرود ميخواند
در چشم ِ عروسکهاي ِ مسخ، شبچراغ ِ گرايشي تابنده است
شهر ِ من رقص ِ کوچههاياش را بازمييابد.
هيچکجا هيچ زمان فرياد ِ زندهگي بيجواب نمانده است.
به صداهاي ِ دور گوش ميدهم از دور به صداي ِ من گوش ميدهند
من زندهام
فرياد ِ من بيجواب نيست، قلب ِ خوب ِ تو جواب ِ فرياد ِ من است.
□
مرغ ِ صداطلائيي ِ من در شاخ و برگ ِ خانهي ِ توست
نازنين! جامهي ِ خوبات را بپوش
عشق، ما را دوست ميدارد
من با تو رويايام را در بيداري دنبال ميگيرم
من شعر را از حقيقت ِ پيشانيي ِ تو در مييابم
با من از روشني حرف ميزني و از انسان که خويشاوند ِ همهي ِ
خداهاست
با تو من ديگر در سحر ِ روياهايام تنها نيستم.
|

12-25-2007
|
 |
معاونت  
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521
1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تورا دوست میدارم طرف ِ ما شب نيست
صدا با سکوت آشتي نميکند
کلمات انتظار ميکشند
من با تو تنها نيستم، هيچکس با هيچکس تنها نيست
شب از ستارهها تنهاتر است...
□
طرف ِ ما شب نيست
چخماقها کنار ِ فتيله بيطاقتاند
خشم ِ کوچه در مُشت ِ توست
در لبان ِ تو، شعر ِ روشن صيقل ميخورد
من تو را دوست ميدارم، و شب از ظلمت ِ خود وحشت ميکند.
|

12-25-2007
|
 |
معاونت  
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521
1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
به تو سلام ميکنم به تو سلام ميکنم کنار ِ تو مينشينم
و در خلوت ِ تو شهر ِ بزرگ ِ من بنا ميشود.
اگر فرياد ِ مرغ و سايهي ِ علفام
در خلوت ِ تو اين حقيقت را بازمييابم.
□
خسته، خسته، از راهکورههاي ِ ترديد ميآيم.
چون آينهئي از تو لبريزم.
هيچ چيز مرا تسکين نميدهد
نه ساقهي ِ بازوهايات نه چشمههاي ِ تنات.
بيتو خاموشام، شهري در شبام.
تو طلوع ميکني
من گرمايات را از دور ميچشم و شهر ِ من بيدار ميشود.
با غلغلهها، ترديدها، تلاشها، و غلغلهي ِ مردد ِ تلاشهاياش.
ديگر هيچ چيز نميخواهد مرا تسکين دهد.
دور از تو من شهري در شبام اي آفتاب
و غروبات مرا ميسوزاند.
من به دنبال ِ سحري سرگردان ميگردم.
□
تو سخن ميگوئي من نميشنوم
تو سکوت ميکني من فرياد ميزنم
با مني با خود نيستم
و بيتو خود را در نمييابم
ديگر هيچ چيز نميخواهد، نميتواند تسکينام بدهد.
□
اگر فرياد ِ مرغ و سايهي ِ علفام
اين حقيقت را در خلوت ِ تو بازيافتهام.
حقيقت بزرگ است و من کوچکام، با تو بيگانهام.
فرياد ِ مرغ را بشنو
سايهي ِ علف را با سايهات بياميز
مرا با خودت آشنا کن بيگانهي ِ من
مرا با خودت يکي کن.
|

12-25-2007
|
 |
معاونت  
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521
1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عشق عمومی
اشک رازيست
لبخند رازيست
عشق رازيست
اشک ِ آن شب لبخند ِ عشقام بود.
□
قصه نيستم که بگوئي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
يا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني...
من درد ِ مشترکام
مرا فرياد کن.
□
درخت با جنگل سخن ميگويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن ميگويم
نامات را به من بگو
دستات را به من بده
حرفات را به من بگو
قلبات را به من بده
من ريشههاي ِ تو را دريافتهام
با لبانات براي ِ همه لبها سخن گفتهام
و دستهايات با دستان ِ من آشناست.
در خلوت ِ روشن با تو گريستهام
براي ِ خاطر ِ زندهگان،
و در گورستان ِ تاريک با تو خواندهام
زيباترين ِ سرودها را
زيرا که مردهگان ِ اين سال
عاشقترين ِ زندهگان بودهاند.
□
دستات را به من بده
دستهاي ِ تو با من آشناست
اي ديريافته با تو سخن ميگويم
بهسان ِ ابر که با توفان
بهسان ِ علف که با صحرا
بهسان ِ باران که با دريا
بهسان ِ پرنده که با بهار
بهسان ِ درخت که با جنگل سخن ميگويد
زيرا که من
ريشههاي ِ تو را دريافتهام
زيرا که صداي ِ من
با صداي ِ تو آشناست.
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 11:52 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|