بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #11  
قدیمی 09-22-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

« قسمت هفدهم»


پدرام نیم نگاهی به مریم که کنارش نشسته بود و با نگاه شیفته اش سر تا پاشو برانداز می کرد انداخت و گفت :
-ایشون به من لطف دارن .
سارا سرش رو از روی شونه ام برداشت .گفت :
-خاله جیش دارم .
بلند شدم و با نگاه جستجو پرداختم . مریم بلند شد واومد جلوم ایستاد :
-چی پریا جان ؟
-دنبال دستشویی می گردم .
-واسه سارا ..آخی خوب خاله چرابه من نگفتی ، بیا بغلم تا با هم بریم .
سارا هم انگار مثل من نمی تونست بیشتر از این وجود اونو تحمل کنه ، دست هاشو دور گردنم حلقه کرد و گفت :
- نمی خوام ، برو کنار ازت بدم می آد .
مریم آشکارا جا خورد و در حالی که سعی می کرد خودش رو کنترل کنه گفت :
-خواب زده شده .
پدرام بلند شد و با خشم به سارا گفت :
-سارا این چه حرفی بود زدی ، زود معذرت خواهی کن .
ولی سارا هیچ تلاشی واسه دوباره به دست آوردن دل باباش نکرد . با یه معذرت خواهی کوتاه از جمع جدا شدم و به دنبال دستشویی ، سراغ یکی از خدمه رفتم .
-پری ، چرا روسریت رو در نمی آری ؟ حیف اون موهات نیست که قایمشون می کنی ؟ فکر نمی کنی لباست یه کم رسمی و بلنده ؟ معمولا تو این جور مراسم ...
پدرام حرفش رو قطع کرد :
-به نظرم این طوری سنگین تر ، شکیل تر و با شخصیت تر از دیگران شدن . لباسش هم سنگینه و هم زیبا . این طوری به نظر من بیشتر از بقیه تو چشمه ، و در عین حال هیچ نگاه هرزه ای هم نمی تونه روحش رو خش بندازه .
مریم سرخ شد وسرش رو پایین انداخت و با دست دامنش رو گرفت و سعی داشت پاییتر بکشه ، تا حداقل زانوهایش رو بپوشونه .
به صورت آرایش شده و موهای شینیون شده اش نگاه کردم . روی هم رفته قشنگ بود ولی نمی دونم چرا تا این سن هنوز ازدواج نکرده بود .اوایل بهونه درس و دانشگاهش رو می آور ولی بعد ...
- چیه پریا ، خسته شدی ؟
سرم را بلند کردم و به نگاه منتظر داریوش خندیدم :
-نه حوصله ام سر رفت .
مریم خندید :
- همه کارات عجیبه . این همه تنوع دور وبرت ریخته ، اون وقت تو می گی حوصله ام سر رفت .
پدرام با گفتن :
- به نظر من شخصیت ایشون اصلا مناسب این جلف بازی ها نیس ، نگاه کنید ببیند چطور مثل مار تو هم می لولن .
برای بار دوم خوشحالم کرد .
-خوب مریم خانم ، دو به هیچ به نفع من .
لبخندی چهره ام رو پر کرد .مریم حسابی خیط شده بود ، ترجیح داد سکوت کنه .
پدرام بلند شدو با گفتن :
-برم سارا رو پیدا کنم ، از ما فاصله گرفت .
مریم همین طور که با چشم مسیر رفتنش رو دنبال می کرد و گفت :
-می بینی این دختر چه وروجکیه ، وقتی گفتم بیا بغل من ، می گه خوابم می اد ، ولی واسه ورجه ورجه ...
-ول کن مریم ، چه کار داری به اون ، آخه اون بچه به چه زبونی حالیت کنه ازت خوشش نمی آد ، دست از سرش برداری ؟
-مگه دست اونه . اصلا من به اون چه کار دارم .
-ببینم این همه آدم مجرد ریخته تو این سالن ، اون وقت تو بند کردی به این پدر و دختر و یک ریز مثل کش دنبال اونها راه می ری .
پس حدسم درسن بود ، داریوش هم متوجه موضوع شده بود تا قبل از اینکه داریوش این حرف رو بزنه ، فکر می کردم به خاطر حساسیتی که رو پدرام دارم این طور فکر می کنم ، ولی با حرف های داریوش دیگه مطمئن شدم که اشتباه نمی کنم و مریم واسه عشق من دندون تیز کرده
صدای مریم مثل سوهان روحم رو خراشید :
-وای داریوش ، نمی دونی پدرام چه مردیه ، روز به روز بیشتر شیفته اش می شم .
داریوش دستش رو بالا آورد و گفت :
-صبر کن ، صبر کن خواهر من ، اینقدر تند نرو می ترسم بخوری زمین پیاده شو با هم بریم
بعد در حالی که صداشو نازک می کرد ، سعی کرد ادای اونو در بیاره
-روز به روز بیشتر شیفته اش می شم . آخه دختر ، یه نگاه به خودت بکن ، تو کجا و اون کجا ، از تو رویا بیا بیرون ، اون ازریخت و قیافه تو خوشش نمی آد ،دیدی چطور ضایع شدی ؟
-این چیزا مهم نیست ، مهم اینه که ما تو خیلی چیزا تفاهم داریم .
داریوش زد زیر خنده :
- چه جالب ، عجب خواهری دارم من اون وقت بینم تو همین دو جلسه ای که ایشون رو دیدی فهمیدی با هم تفاهم دارید اونم تو همه چی ؟
-خوب آره ایراد داره ؟
سرش رو تکون دادو گفت :
-نه مشغول باش ، شاید بالاخره خدا راضی شد و تورو از سر من وا کرد .آخه اینجوری که تو داری پیش می ری ، پس فردا دستش رو هم می گیری می بری محضر ، عقدش هم میکنی
مریم خنده کنان بلند شد و گفت :
-خالت راحت ، کار تقریبا تمومه .
یخ کردم . یعنی اون تا این حد خودش روبه پدرام نزدیک کرده بود ؟ و دوباره خودم به خودم جواب دادم :
خوب معلومه ، ندیدی به خاطر خانوم چه جوری سر سارا داد زد .
کجا بودم پریا ؟
سرم رو بلند کردم و در حالی که سعی می کردم لبخندی زورکی بزنم ، گفتم :
-تو جریان خواستگاری .
-آهان ! اون که تموم شد و رفت ولی فرداش دوباره یه قاراش میشی شد که نگو .
-باز چه دسته گلی به آب دادی ؟
-همین مریم به آب داد صبح فردای اوروز فرشید اومد سراغم . فرشید رو که می شناسی ؟
سرم رو تکون دادم :
-پسر خاله ات رو می گی ؟
-آره همون پسر خاله کودنم .
-کودن ؟ اونم که داشت پزشکی می خوند ، درست می گم ؟
یه پرتغال گذاشت تو دهنش و سرش رو تکون داد ، یعنی آره
-آره اونم الان با من تو یه بیمارستان خلاصه اومد تو اتاق و گفت داریوش جون من ، یه کاری برام می کنی ، گفتم : تو جون بخواه ، کیه که بده . گفت : امشب تولد دیاناس ، می خوام ببرمش رستوران . گفتم : خوب یعنی منظورت اینه که منم بیام . گفت : نه فقط تو یه لطفی کن ساعت 8 شب زنگ بزن به موبایل من وبگو می خوام تولد دیانا رو تبریک بگم . گفتم : ولی من که نمی خوام این کار رو بکنم . گفت : خوب به خاطر من ، تو به خاطر من این کار رو بکن . گفتم : خوب چی به من می رسه . گفت : خوب به خاطر من ، تو به خاطر من این کار بکن . گفتم: خوب چی به من می رسه . گفت : اگه این لطف رو بکنی ، یه جا دیگه از خجالت در می آم . این طوری دیانا می فهمه چقدر واسه من ارزش داره ، که حتی بهترین دوستم هم یادش هست . خلاصه با اینکه از این رابطه سر در نمی اوردم ، ولی از قبول کردم . راستی دیانا یکی از پرستارهای بیمارستانمونه . جونم برات بگه ساعت شد هشت و من یادم رفت ، که خود فرشید ساعت هشت و نیم یه تک زنگ زد وقطع کرد . تازه یاد قرارم افتادم و شمارشو گرفتم هنوز سلام نکرده بودم که تند تند شروع کرد به حرف زدن :
-سلام خوبی داریوش جون مرسی خوم اونم خوبه سلام می رسونه . خوب چه کارا می کنی ؟ چی یا دیانا کار داری ؟ باشه پس من خداحافظی می کنم گوشی رو می دم به اون . خانومی که شما باشی ، گوشی رو داد به دیانا و منم تو اون شلوغ که صدا به صدا نمی رسید آخه چند تا تصادفی آورده بودن ، داشتم با اون که انگار از ته چاه صحبت می کرد سلام علیک می کردم و تولدش رو تبریک می گفتمو ، تو همین گیرودار یهو مریم خانم مثل اجل معلق جلوم ظاهر شد . موندم چه کار کنم ؟ اون دیانای پرچون ام که مثل جودی ابوت مرتب فک می زد و تشکر می کرد مریم رسید وگفت :
-سلام ، با کی صحبت می کنی ؟
موندم چی بگم ، یک دفعه از دهنم پرید :
-سونیاست .
یکدفعه پرید و گوشی رو گرفت از دستم :
-ا ، راستی بده من ، کارش دارم .
شروع کردم به خندیدن . داریوش سرش رو با تاسف تکون داد و گفت :
-آره دیگه ، خودت حساب کن بعدش چی شد . خانوم گزارش داد بنده یکی رو تو آب نمک خوابوندم و... اصلا بی خیال بقیه اش رو نگم بهتره .
با خنده گفتم :
- خدا خفت نکنه داریوش . خیلی زشته ، این طوری اینجا نشستیم و می خندیم .
-نه ، چی زشته ؟ زشت اونان که لخت اومدن وسط جمع و خجالت نمی کشن .
استغفرا... و نگاشو ازشون گرفت . صدای مریم نگامو از داریوش جدا کرد ،بازم دوشادوش پدرام ایستاده بود.
- تو خسته نشدی فکت درد نگرفت ؟
-نه عزیزم تو به فکر خودت باش و اون مخی که داری روش رژه می ری
اخمی به داریوش کرد و رو به پدرام گفت :
-بفرمائید ، خواهش می کنم .
پدرام کنارم نشست وبا طعنه گفت :
-فکر کنم امشب باید شمارو به زور از اینجا بیرون ببریم .
و با چشم به داریوش اشاره کرد .
مریم کنار داریوش نشست و اجازه نداد جوابش رو بدم .
-بفرمائید آقا پدرام ، از خودتون پذیرایی کنید .
داریوش دکمه کتش رو باز کرد و گفت :
-بالاخره یه کار مثبت کردی .
وبعد رو به پدرام ادامه داد :
-بفرمائید تعارف نکنید .
.وخودش مشغول پوست کندن موزش شد . واسه اینکه سر صحبت رو باز کرده باشم گفتم :
سارا کجاست ؟
به جای پدرام ، مریم گفت :
-اونجاست داره بابچه ها بازی می کنه .
لجم گرفت ، تو دلم گفتم :« مگه من با تو حرف زدم ترشیده »
-راستی آقا پدرام باید قول بدید یه روز حتما تشریف بیارید خونه ما . می دو نید که من رشته ام گرافیک بوده ، دوست دارم یه پرتره از سارا بکشم . گذشته از اون من خیلی دوست دارم دوباره شما رو ببینم . همین طور سارا رو آخه من خیلی دوستش دارم .
داریوش ابروهایی بالا رفته و چشمای گرد شده ، با تعجب به مریم نگاه کرد و بعد سرش رو به نشونه تاسف حرکت داد و زمزمه کرد :
-نخیر ، این آدم بشو نیست .
پدرام بدون اینکه متوجه حرف داریوش بشه ، گفت :
-نظر لطفتونه . چشم تو یه فرصت مناسب حتما مزاحم می شیم .
-خواهش می کنم ، شما مراحمید . نمی دونید ، چند روزه می خوام یه موضوعی رو باهاتون در میون بذارم ، یعنی می خواستم بگم من عاشق بچه هام ،به سارا هم علاقه دارم ، سارا هم که معلومه از من خوشش اومده .
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها