بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #7  
قدیمی 10-08-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض داستان "گیله مرد" اثر بزرگ علوی

گاهی طوفان به اندازه‌ای شدید می‌شد كه شنیدن صدای برنده و با طنین و بی‌گره محمدولی نیز برای ‏گیله‌مرد با تمام توجهی كه به او معطوف می‌كردغیر ممكن بود، در صورتی كه درست همین مطالب ‏بود كه او می‌خواست بداند واز گفته های وكیل‌باشی می‌شد حدس زد كه چرا او را به فومن می‌برند. ‏مامورین (و یا اقلا كسی كه دستور توقیف اورا داده بود) می‌دانستند كه او داماد آگل بوده وهنوز هم ‏مابین آنها رابطه‌ای هست.
گیله مرد این را می‌دانست كه داروغه او را لو داده است. اغلب به پدر زنش ‏گفته بود كه نباید به اواعتماد كرد و شاید اگر محض خاطر او نبود،‌ ‏امروز آن حادثه‌ی تولم كه محمدولی خوب از آن باخبر است، اتفاق نمی‌افتاد و شاید صغرا زنده بود و ‏دیگر آگل هم نمی‌زد به جنگل و تمام این حوادث بعدی اتفاق نمی‌افتاد و امروز جان او در خطر نبود.‏یك تكان شدید باد، كومه را لرزاند. شاید هم درخت كهنی به زمین افتاد و از نهیب آن كومه تكان ‏خورد. اما محمدولی یكریزحرف می‌زد، هاهاها می‌خندید و تهدید می‌كرد واززخم زبان لذت ‏می‌برد.‏ چه خوب منظره‌ی داروغه‌ در نظراو هست.
سال‌ها مردم را غارت كرد و دم پیری باج ‏می‌گرفت. برای اینكه از شرش راحت شوند، او را داروغه كردند. چون كه در آن سال‌های قبل از ‏جنگ، ارباب در تهران همه كاره بود و پای امنیه‌ها را از ملك خود بریده بود و آن‌ها جرات نمی‌كردند ‏در آن صفحات كیابیایی كنند. همین آگل پدرزن او واسطه شد كه ویشكاسوقه‌ای را داروغه كردند و ‏واقعا هم دیگر جز اموال رقیب های خود، مال كس دیگری را نمی‌چاپید.‏محمدولی بار دیگر سیگاری آتش زد. این دفعه كبریت را لحظه‌ای جلو آورد و صورت گیله مرد را ‏روشن كرد. دود بنفش رنگ بینی گیله مرد را سوزاند.‏‏«... ببین چی می‌گم. چرا جواب نمیدی؟‌ تو همان آدمی هستی كه وقتی ما آمدیم در تولم پست دایر ‏كنیم،‌ به سرگرد گفتی كه ما بهره‌ی خودمونو دادیم و نطق می‌كردی. چرا حالا دیگر لال شدی؟...»‏


خوب به خاطر داشت. راست می‌گفت: وقتی دهاتی ها گفتند كه ما داروغه داریم، گفت: بروید ‏نمایندگانتان را معین كنید. با آنها صحبت دارم. او هم یكی از نمایندگان بود. سرگرد از آن‌ها پرسید ‏كه بهره‌ی امسال‌تان را دادید یا نه؟ همه گفتند دادیم. بعد پرسید قبل اینكه لاور داشتید دادید، یا بعد هم ‏دادید. دهاتی ها گفتند: «هم آن وقت داده بودیم و هم حالا داده‌ایم.» بعد سرگرد رو كرد به گیله مرد و ‏پرسید: «مثلا تو چه دادی؟» گفت: « من ابریشم دادم، برنج دادم، تخم مرغ دادم، سیر،‌ غوره، انارترش، ‏پیاز، جاروب، چوكول (1)، كلوش(2)، آرد برنج، همه چی دادم.» بعد پرسید مال امسالت را هم ‏دادی؟ گیله مرد گفت: «امسال ابریشم دادم، برنج هم می‌دهم.» بعد یك مرتبه گفت:‌« برو قبوضت را ‏بردار و بیاور.» بیچاره لطفعلی پیرمرد گفت: «شما كه نماینده‌ی مالك نیستید!» تا آمد حرف بزند، ‏سرگرد خواباند بیخ گوش لطفعلی. آن وقت دهاتی‌ها از اتاق آمدند بیرون و معلوم نشد كی شیپور ‏كشید كه قریب چندین هزارنفر دهقان آمدند دور خانه. بعد تیراندازی شد و یك تیر به پهلوی صغرا ‏خورد و لطفعلی هم جابه‌جا مرد.‏دهاتی‌ها شب جمع شدند و همین داروغه‌ پیشنهاد كرد كه خانه را آتش بزنند و اگر ‏شب یك جوخه‌ی دیگرسربازنرسیده بود، اثری از آن‌ها باقی نمی‌ماند...‏ محمدولی سیگار می‌كشید. گیله مرد فكر كرد، همین الان بهترین فرصت است كه او را خلع سلاح ‏كنم. تمام بدنش می‌لرزید.
تصور مرگ دلخراش صغرا اختیار را از كف او ربوده بود. خودش هم ‏نمیدانست كه از سرما می‌لرزد یا از پریشانی... اما محمدولی دست بردار نبود: «تو خیلی اوستایی. از آن ‏كهنه‌كارها هستی. یك كلمه حرف نمی‌زنی، می‌ترسی كه خودت را لو بدهی. بگو ببینم، كدام یك از ‏آنهایی كه توی اتاق با سرگرد صحبت می‌كردند، آگل بود؟ من از هیچ كس باكی ندارم. آگل ‏لامذهبه، خودم می‌خواهم كلكش را بكنم. دلم می‌خواهد گیر خود من بیفته، كدام یكیشون بودند. حتما آنكه بالا دست ‏تو وایساده بود، ها، چرا جواب نمی‌دی، خوابی یا بیدار؟...»‏نفیر باد نعره‌های عجیبی از قعر جنگل بسوی كومه همراه داشت: جیغ زن، غرش گاو، ناله و فریاد ‏اعتراض. هرچه گیله مرد دقیق‌تر گوش می‌داد، بیشتر می‌شنید، مثل اینكه ناله های دلخراش صغرا ‏موقعی كه تیر به پهلوی او اصابت كرد، نیز در این هیاهو بود. اما شرشر كشنده‌ی آب ناودان بیش از هر ‏چیزی دل گیله مرد را می‌خراشاند، گویی كسی با نوك ناخن زخمی را ریش ریش می‌كند. ‏دندان‌هایش به ضرب آهنگ یك نواخت ریزش آب به هم می‌خورد وداشت بی‌تاب می‌شد.‏آرامشی كه در اتاق حكمفرما بود، ظاهرا محمدولی وكیل باشی را مشكوك كرده بود.
او می‌خواست ‏بداند كه آیا گیله‌مرد خوابیده است یا نه.‏
....
...

__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها