بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 10-14-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض داستان داش آ کل

داستان داش آ کل






صادق هدایت





همۀ اهل شيراز ميدانستند كه داش آكل و كاكا رستم سايۀ يكديگر را با تير ميزدند . يكروز داش آكل روي


سكوي قهوه خانۀ دو ميل چندك زده بود ، همان جای كه پا توغ قديميش بود . قفس كركي كه رويش شلۀ سرخ كشيده


بود ، پهلويش گذاشته بود و با سرانگشتش يخ را دور كاسۀ آبي ميگردانيد . ناگاه كاكا رستم از در درآمد ، نگاه


تحقير آميزي به او انداخت و همينطور كه دستش بر شالش بود رفت روي سكوي مقابل نشست . بعد رو كرد به


شاگرد قهوه چي و گفت :



" به به ، بچه ، يه يه چاي بيار ببينيم "



داش آكل نگاه پرمعني به شاگرد قهوه چي انداخت ، به طوريكه او ماست ها را كيسه كرد و فرمان كاكا را نشنيده


گرفت . استكانها را از جام برنجي در ميآورد و در سطل آب فرو ميبرد ، بعد يكي يكي خيلي آهسته آنها را خشك


ميكرد . از مالش حوله دور شيشۀ استكان صداي غژ غژ بلند شد .



كاكا رستم از اين بي اعتنائي خشمگين شد ، دوباره داد زد : " مه مه مگه كري ! به به تو هستم . "



شاگرد قهوه چي با لبخند مردد به داش آكل نگاه كرد و كاكا رستم از مابين دندانهايش گفت :


ار – واي شك كمشان ، آنهائي كه ق ق قپي پا ميشند اگ لولوطي هستندا امشب ميآيند ، دست و په په


پنجه نرم ميك كنند !



داش آكل همينطور كه يخ را دور كاسه مي گردانيد و زير چشمي وضعيت را مي پائيد ، خندۀ گستاخي كرد كه


يك رج دندانهاي سفيد محكم از زير سبيل حنا بستۀ او برق زد و گفت :


" بيغيرتها رجز ميخوانند ، آنوقت معلوم ميشود رستم صولت وافندي پيزي كيست "


همه زدند زير خنده ، نه اينكه به گرفتن زبان كاكا رستم خنديدند، چون ميدانستند كه او زبانش مي گيرد،


ولي داش آكل در شهر مثل گاو پيشا ني سفيد سرشناس بود و هيچ لوطي پيدا نميشد كه ضرب شستش را


نچشيده باشد ، هر شب وقتيكه توي خانۀ ملا اسحق يهودي يك بطر عرق دو آتشه را سر مي كشيد و دم محلۀ


سر دزك مي ايستاد ، كا كا رستم كه سهل بود ، اگر جدش هم ميآمد ، لنگ ميانداخت . خود كاكا هم ميدانست كه مرد


ميدان و حريف داش آكل نيست ، چون دو بار از دست او زخم خورده بود و سه چهار بار هم روي سينه اش


نشسته بود . بخت برگشته چند شب پيش كاكا رستم ميدان را خالي ديده بود و گرد و خاك ميكرد . داش آكل مثل


اجل معلق سر رسيد و يك مشت متلك بارش كرده ، به او گفته بود :


كاكا ، مردت خانه نيست . معلوم ميشه كه يك بست فور بيشتر كشيدي ، خوب شنگلت كرده . ميداني


چييه ، اين بي غيرت بازيها ، اين دون بازيها را كنار بگذار ، خودت را زده اي به لاتي ، خجالت هم نميكشي ؟ اينهم


يكجور گدائي است كه پيشۀ خودت كرده اي . هر شبه خدا جلو راه مردم را ميگيري ؟ به پورياي ولي قسم ،اگر دو


مرتبه بد مستي كردي سبيلت را دود ميدهم . با برگۀ همين قمه دو نيمت مي كنم .


آنوقت كاكا رستم دمش را گذاشت روي كولش و رفت ؛ اما كينۀ داش آكل را به دلش گرفته بود و پي بهانه مي


گشت تا تلافي بكند .



از طرف ديگر داش آكل را همۀ اهل شيراز دوست داشتند ؛ چه او در همان حال كه محلۀ سردزك را قرق


ميكرد ، كاري به كار زنها و بچه ها نداشت ؛ بلكه بر عكس با مردم به مهرباني رفتار ميكرد و اگر اجل برگشته اي


با زني شوخي ميكرد يا به كسي زور مي گفت ، ديگر جان سلامت از دست داش آكل بدر نميبرد . اغلب ديده ميشد


كه داش آكل از مردم دستگيري ميكرد. بخشش مينمود و اگر دنگش ميگرفت بار مردم را به خانۀ شان ميرسانيد ؛


ولي بالاي دست خودش چشم نداشت كس ديگر را ببيند ، آن هم كاكا رستم كه روزي سه مثقال ترياك


ميكشيد و هزار جور به امبول ميزد . كاكا رستم از اين تحقيري كه در قهوه خانه نسبت به او شد ، مثل برج زهر مار


نشسته بود ، سبيلش را ميجويد و اگر كاردش مي زدند ، خونش در نمي آمد . بعد از چند دقيقه كه شليك خنده


فروكش كرد همه آرام شدند ؛ مگر شاگرد قهوه چي كه با رنگ تاسيده پيرهن يخه حسني ، شبكلاه و شلوار دبيت


دستش را روي دلش گذاشته بود و از زور خنده پيچ و تاب ميخورد و بيشتر سايرين به خندۀ او ميخنديدند . كاكا


رستم از جا در رفت ، دست كرد قندان بلور تراش را برداشت براي سر شاگرد قهوه چي پرت كرد . ولي قندان به


سماور خورد و سماور از بالاي سكو با قوري به زمين غلطيد و چندين فنجان را شكست . بعد كا كا رستم بلند شد


با چهرۀ برافروخته از قهوه خانه بيرون رفت .


قهوه چي با حال پريشان سماور را وارسي كرد ، گفت :


" رستم بود و يكدست اسلحه ، ما بوديم و همين سماور لكنته "


اين جمله را با لحن غم انگيزي ادا كرد ، ولي چون در آن كنايه به رستم زده بود، بدتر خنده شدت كرد ..


قهوه چي از زور پسي به شاگردش حمله كرد ، ولي داش آكل با لبخند دست كرد ، يك كيسه پول از جيبش در


آورد ، آن ميان انداخت ...









__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:48 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها