بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 10-27-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض در آستانه احمد شاملو

در آستانه


بايد استاد و فرود آمد
بر آستان دري که کوبه ندارد ،

چرا که اگر به‌گاه آمده‌باشي دربان به انتظار توست و
اگر بي‌گاه
به درکوفتن‌ات پاسخي نمي‌آيد.

کوتاه است در ،
پس آن به که فروتن باشي.

آئينه‌ئي نيک‌پرداخته تواني بود
آن‌جا
تا آراسته‌گي را
پيش از درآمدن
در خود نظري کني

هرچند که غلغله‌ي آن سوي در زاده‌ي توهم توست نه انبوهي‌ي مهمانان ،

که آن‌جا
تو را
کسي به انتظار نيست.
که آن‌جا
جنبش شايد،
اما جمَنده‌ئي در کار نيست:

نه ارواح و نه اشباح و نه قديسان کافورينه به کف
نه عفريتان آتشين‌گاوسر به مشت
نه شيطان بهتان‌خورده با کلاه ِ بوقي‌ي منگوله‌دارش
نه ملغمه‌ي بي‌قانون ِ مطلق‌هاي ِ مُتنافي.

تنها تو
آن‌جا موجوديت مطلقي ،

موجوديت محض،
چرا که در غياب ِ خود ادامه مي‌يابي و غياب‌ات
حضور قاطع ِ اعجاز است.
گذارت از آستانه‌ي ناگزير
فروچکيدن ِ قطره‌ي قطراني‌ست در نامتناهي‌ي ظلمات:

«ــ دريغا
اي‌کاش اي‌کاش
قضاوتي قضاوتي قضاوتي
درکار درکار درکار
مي‌بود!»

شايد اگرت توان شنفتن بود
پژواک آواز ِ فروچکيدن ِ خود را در تالار خاموش ِ کهکشان‌هاي بي‌خورشيد

چون هُرَّست ِ آوار ِ دريغ
مي‌شنيدي:

«ــ کاش‌کي کاش‌کي
داوري داوري داوري
درکار درکار درکار درکار...»

اما داوري آن سوي در نشسته است، بي‌رداي شوم ِ قاضيان.
ذات‌اش درايت و انصاف
هياءت‌اش زمان.
و خاطره‌ات تا جاودان ِ جاويدان در گذرگاه ِ ادوار داوري خواهد شد.

بدرود!
بدرود! (چنين گويد بامداد ِ شاعر
رقصان مي‌گذرم از آستانه‌ي اجبار
شادمانه و شاکر.

از بيرون به درون آمدم:

از منظر
به نظّاره به ناظر.

نه به هياءت گياهي،نه به هياءت پروانه‌ئي،نه به هياءت سنگي، نه به هياءت برکه‌ئي،

من به هياءت «ما» زاده شدم
به هياءت پرشکوه انسان

تا در بهار ِ گياه به تماشاي رنگين‌کمان پروانه بنشينم
غرور کوه را دريابم و هيبت دريا را بشنوم
تا شريطه‌ي خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خويش معنا دهم

که کارستاني ازاين‌دست
از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار
بيرون است.

انسان زاده شدن تجسّد ِ وظيفه بود:
توان دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن
توان شنفتن
توان ديدن و گفتن
توان اندُه‌گين و شادمان‌شدن
توان خنديدن به وسعت دل،
توان گريستن از سُويداي جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شُکوه‌ناک ِ فروتني
توان جليل ِ به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهائي
تنهائي
تنهائي
تنهائي‌ي عريان.

انسان
دشواري‌ي وظيفه است.

دستان بسته‌ام آزاد نبود تا هر چشم‌انداز را به جان دربرکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بَدر کامل و هر پَگاه ديگر
هر قلّه و هر درخت و هر انسان ديگر را.

رخصت زيستن را دست‌بسته دهان‌بسته گذشتم دست و دهان بسته گذشتيم

و منظر جهان را

تنها
از رخنه‌ي تنگ‌چشمي‌ي حصار ِ شرارت ديديم و
اکنون
آنک در ِ کوتاه ِ بي‌کوبه در برابر و
آنک اشارت دربان منتظر!

دالان ِ تنگي را که درنوشته‌ام
به وداع
فراپُشت مي‌نگرم:

فرصت کوتاه بود و سفر جان‌کاه بود
اما يگانه بود و هيچ کم نداشت.

به جان منت پذيرم و حق گزارم!
(چنين گفت بامداد خسته)


...
..
.



دانلود در آستانه احمد شاملو








__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 11-16-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض نگاهی به شعر در آستانه احمد شاملو

نگاهی به شعر در آستانه احمد شاملو




باید ایستاد و فرود آمد بر آستان دری که کوبه نداردچرا که اگر به گاه آمده باشی‌ دربان به انتظار توست واگر بی‌ گاهبه در کوفتن ات پاسخی نمی آید.




شاملو اینجا به کدام در اشاره دارد، همانطور که می‌‌دانیم از قدیم تا به امروز همه در‌ها برایشان ابزاری جهت با خبر کردن صاحب خانه در نظر گرفته شده است. از کوبه تا ایفون تصویری امروزی. ولی‌ در مورد نظر شاعر هیچکدام از اینها را ندارد، چرا چون میزبان طبق قرار و برنامه حاضر به پذیرش میهمانانش است. او کاملاً از لحظه آمدن میهمانش آگاه است،پس کوبه یا زنگ لازم نیست. اگر کسی‌ حتی در را بشناسد ولی‌ از راه و به موقع نیامده باشد تقلا و تلاش او فایده‌ای در بر نخواهد داشت.چون کلا احتیاج به تلاش و تقلا نیست اینجا قانون کمترین تلاش حاکم است. از این نوع در‌ها بدون شک در تمامی مکاتب عرفان شرقی‌ وجود دارد. دری که در خوانده میشود ولی‌ وجود خارجی‌ ندارد دری که تنها شباهتش با سایر در ها محلی است برای عبور از بیرونی به درونی. دری که آدرس و نشانی‌ ندارد ولی‌ در صورت آمادگی‌ تو به روی تو باز خواهد شد و دربان در انتظار توست.

کوتاه است در،پس آن به که فروتن باشی‌.

فروتنی، اصلی‌‌ترین مجوز ورود است، باید منیت و خود خواهی‌ را کنار گذاشته باشی‌، یک انسان فروتن خواست همه انسان‌ها را بر خود مقدم می‌‌داند چرا که دیگران هنوز درگیر خواست‌های خود هستند ولی‌ انسان فروتن از هرچه رنگ تعلق داشته باشد آزاد است.
آیینه‌ای نیک پرداخته توانی‌ بود آنجاتا آراستگی راپیش از در آمدندر خود نظری کنی‌آینه نیک پرداخته، یعنی‌ آینه تمام عیاری که همه چیز را تمام و کمال نشان دهد،همه چیز را حتی کوچکترین را که چیزی از قلم نیفتاده باشد. تا همه آنچه را تا به آ‌ن‌ لحظه در انتظارش بودی را ببینی‌ و منعکس کنی‌، در واقع کامل را در خود دیده عین آنرا در پیش آینه ببینی‌ با او یگانه باشی‌.آراستگی،زیبایی محض یک تصویری که تا کنون دیده نشده باشد .

هر چند که غلغله ی آ‌ن‌ سوی در زاده ی توهم توست نه انبوهی مهمانان،که آنجا تو را کسی‌ به انتظار نیست.
که آنجا جنبش شاید،اما جنبنده‌ای در کار نیست:
نه ارواح نه اشباح و نه قدیسان_کافورینه به کفّنه عفریتیان_آتشین گاو سر به مشتنه شیطان_بهتان خورده با کلاه بوقی منگوله دارشنه ملغمه ی بی‌ قانون_مطلق‌های متنافی.

شاملو در اینجا از توهّم اتی که برای انسان بخاطر اطلاعات غلطی که به او داده شده سخن می‌‌گوید. هیچ کس آنجا به انتظار نیست چون دیگر دنبال شخصی‌ یا انسانی‌ یا تمامی آ‌ن‌ موجوداتی که تا بحال در مورد آنها شنیده‌ای نباید بگردی چون وجود خارجی ندارند. تمامی آنها متعلق به همان هفتاد و دو ملتی است که همچنان در جنگ بوده اند و خواهند بود تا لحظه‌ای که از افسانه‌های خود دست بر داشته و به حقیقت برسند. حالا آنها را که همگی‌ انسان‌ها با آنها آشنا هستند را نام میبرد، نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسان دروغین نه جلادان و مجریان جهنم و دوزخ ساختگی نه شیطان دروغین با آ‌ن‌ شکل و شمایل و خصوصیاتی که به ما معرفی‌ شده بود نه قوانین بی‌ ثباتی که از این دست به خورد انسان‌ها داده شده و داده می‌‌شود.
تنها تو آنجا موجودیت_مطلقی‌،موجودیت_محض،چرا که در غیاب خود ادامه می‌‌یابی‌ و غیاب اتحضور قاطع اعجاز است.

در اینجا شاملو از موجودیت مطلق می‌‌گوید، مجودیتی که برای بودن به هیچ چیزی وابسته نیست. موجودیتی بدون واسطه، لزومی به داشتن هیچکدام از عواملی که شرط وجود باشد نیست.تو موجودیت محض هستی‌ و بجز تو هیچ چیز دیگری وجود ندارد.چون این تو و این جوهر وجودی تو است که در غیاب هر کس با هر لقب و عنوان که بودی آنجا وجود دارد.تمامی‌ نامها و القاب که خوانده می‌شدی را در پشت در بی‌ کوبه رها ساختی. دیگر آنها تو نیستی‌. تو بدون هیچکدام از آنها، تو حقیقی‌ بدون تعلق.این یک حضور بی‌ منظور است، حضوری معجزه آسای، حضوری بی‌ اثبات.

گذارت از آستانه ی ناگزیرفرو چکیدن قطره قطر انی است در نا متناهی ظلمات.
گذشتن تو از راهی که ناچار به عبور از آن هستی تا تکامل خود را به اتمام رسانی .عبور تو از آخرین مرحله، مانند قطره‌ای از قطره‌های چکیده شده در بی‌ نهایت وجود، ظلمات است چون با تمامی شناخت تو از هستی‌ متفاوت است.واضح تر بگوییم قبل از حیات قبل از زمان و قبل از همه چیز. بی‌ نهایت بی‌ همه چیزی. آنجایی که هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده، به زبان دیگر قبل از مه بانگ.
دریغا،ای کاش‌ای کاشقضاوتی قضاوتی قضاوتیدر کار در کار در کارمی‌ بود!
اینجا شاعر سه بار از قضاوتی استفاده می‌‌کند، چرا؟ چون می‌خواهد نهایت تاکید را بر گفته اش داشته باشد،همینطور در مورد در کار باز سه بار بکار می‌‌برد تا نهایت تاکید را داشته باشد.

شاید اگر توان شنفتن بودپژواک_آواز_فروچکیدن_خود را در تالار_ خاموش_کهکشان های_بی‌ خورشیدچون هرست_آواز_دریغ می‌‌شنیدی:
آری اگر توانائی شنیدن و فهمیدن داشته باشی‌،توانائی شنیدن صدای پژواک و انعکاس خود را در تالار های بی‌ مثال کهکشان های بی‌ خورشید و تاریک. که باز شاعر اشاره به قبل از هستی‌ یا قبل از زمان و مکان دارد. آواز دریغ هرست گفته شده چون بعد از به صدا در آمدن آ‌ن‌ دیگر هیزم باید آماده سوختن باشد.انسان به حقیقت نرسیده را به هیزم در حال رفتن به سوی آتش مثال زده که از سرنوشت خود نالان است و آواز دریغ سر داده که از سرنوشت خود متأسّف است .

کاشکی‌ کاشکی‌ کاشکی‌داوری داوری داوریدر کار در کار در کار...
اما داوری آ‌ن‌ سوی در نشسته،بی‌ ردای شوم_ قاضیان.
ذاتش درایت و انصافهیات ش زمان.
و خاطره ات تا جاودان_جاویدان در گذرگاه_ادوار داوری خواهد شد.
آرزوی بودن داور را دارد، از این همه بی‌ عدالتی شاکی‌ است ولی‌ در نهایت حقیقت را می‌‌یابد و داور را در پشت در بی‌ زمانی‌ و بی‌ مکانی در پشت در بی‌ کوبه ملاقات می‌‌کند به ذات با درایت و با انصاف ش پی میبرد هیات ش زمان است یعنی‌ تا هستی‌ او نیز هست و تمامی خاطره ات از تمامی دوران ها تا نهایت بی‌ نهایت بررسی‌ خواهد شد، هر پیشینه ای که در خاطره ات بر جای مانده باشد داوری خواهند شد.از ادوار سخن میگوید یعنی‌ ما بیش از یک دوره را داوری می‌شویم در حقیقت به جاودانگی انسان و تعدد زندگی‌‌ها اشاره دارد که همگی‌ زنجیر وار به هم پیوسته اند.

بدرود!
بدرود!(چنین گوید بامداد شاعر
رقصان می‌‌گذارم از آستانه اجبارشادمانه و شاکراز بیرون به درون آمدم:
از منظر به نظاره به ناظر.
نه به هیات_ گیاهی‌ نه به هیئت_پروانه‌ای نه به هیات_سنگی‌ نه به هیات_بر که ایمن به هیات_" ما " زاده شدمبه هیات_پر شکوه انسانتا در بهار_ گیاه به تماشای رنگین کمان_ پروانه بنشینمغرور_ کوه را دریابم و هیبت_دریا را بشنومتا شریطه ی خود را بشناسم و جهان را به قدر_همت و فرصت_خویشمعنا دهمکه کار ستانی از این دستاز توان _درخت و پرنده و صخره و آبشاربیرون است.
بدرود میگوید باز تاکید بر اتمام حجت دوبار میگوید، شاد است و شکر گزار که این مهم را دریافت کرده است.
از هستی‌ بیرون زده و دیگر از پشت دو چشم خود نگاه نمی کند. نگاهش متفاوت با همیشه، از دید بی‌ موجودی یا به قول بی‌ دل دیدی " بی چگونه ".از دیده مخلوق نمی بیند الان با ناظر یکی‌ شده.
شباهتی‌ به هیچکدام از مخلوقات ندارد،می‌ گوید به هیات ما بدنیا آمدم یعنی‌ یگانگی و وحدت، هیات پر شکوه انسان در اینجا اشاره دارد به متفاوت بودن انسان و جایگاه بزرگی‌ که او دارد، یا همان اشرف مخلوقات.
تا تمامی هستی‌ را به اندازه فرصتی که دارد معنا ببخشد یعنی تا من انسان نباشد دنیا معنا پیدا نمی کند. با وجود انسان است که هستی معنای خود را میابد، که یک همچون کار بزرگی‌ از عهده سایر موجودات خارج است. و فقط ما هستیم که توانائی انجام آنرا داریم. معنا دادن به کل هستی و هر چه که هست.

انسان زاده شدن تجسد_وظیفه بود:

توان_دوست داشتن و دوست داشته شدنتوان_شنفتنتوان_دیدن و گفتنتوان_اندوه گین شدن و شادمان شدنتوان_خند یدن به وسعت_دل، توان_گریستن از سویدای جانتوان_گردن به غرور بر افراشتن در ارتفاع_شکوه ناک_فروتنیو توان_جلیل_به دوش بردن بار_امانتو توان_غم ناک_تحمل_تنهاییتنهاییتنهاییتنهایی عریانانسان بوجود آمد تا وظیفه خطیر ش را به سر انجام برساند این تصمیمی بود که گرفته شده بود.زیرا همانطور که ذکر شد هیچ موجودی توانایی انجام وظیفه انسان را ندارد. آری توانائی دوست داشتن و دوست داشته شدن شنیدن و فهمیدن دیدن و گفتن خند یدن و گریستن از سویدای جان اینها فقط از دست انسان بر میایند. شاملو اینجا از روش خاصی‌ استفاده می‌کند از روش متضاد،غرور داشته باشی‌ در ارتفاع فروتنی که خود نهایت افتادگی است با این کار اعتبار فروتنی را محکم تر بیان می‌‌کند.و سپس به بار امانت اشاره می‌‌کند که در واقع همان بار امانتی است که به کرات دیگران از آ‌ن‌ یاد کرده اند و لزومی به توضیح ندارد. و در نهایت به تنهایی بر میگردد که و باز تاکید تنهایی ، تنهایی عریان یعنی‌ تنهایی نه دور بودن از انسان ها ،بلکه تنهایی مطلق حالتی که منتظر هیچکس نباشیم و بجز ما هیچ کسی وجود نداشته باشد.
انسان دشواری وظیفه است.

دستان_بسته‌ام آزاد نبود تا هر چشم انداز را به جان در بر کشمهر نغمه و هر چشمه و هر پرندههر بدر کامل و هر پگاه دیگر هر قله و هر درخت و هر انسان دیگر را.
رخصت_زیستن را دست بسته دهان بسته گذشتم و دست و دهان بسته گذشتیمو منظر_جهان راتنهااز رخنه ی تنگ چشمی حصار_ شرارت دیدیم واکنونآنک در کوتاه بی‌ کوبه در برابر وو آنک اشارت دربان_منتظر!
دالان تنگی را که در نوشته امبه وداعفرا پشت می‌‌نگرم:
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بوداما یگانه بود و هیچ کم نداشت.
به جان منت پذیرم و حق گذارم!
(چنین گفت بامداد خسته)
انسان دشواری وظیفه است، یعنی با تمام این احوال انسان بودن یکی‌ از مشکل‌ترین وظایفی است که بر گردن انسان قرار داده شده است. همانطور که خیلی‌ از انسان‌ها نتوانسته اند آ‌ن‌ را به تمام و کمال به انجام رسانند که امثال آنها در کلّ حضور انسان بر زمین فراوان هستند.

شاعر می‌‌گوید که دستانش در بند بوده و نتوانسته که ارتباط خود را با هستی‌ و موجودات آن و با سایر انسانها برقرار کند و آن‌ها را در آغوش کشد از امکانات هستی به نحو احسن استفاده کند. در ادامه دلیل آ‌ن‌ را توضیح میدهد که فرصت زندگی‌ کردن و لذت بردن از این موقعیت را دست و دهان بسته گذشتیم چون تنها جهان و زیبایی‌های آن را با تنگ نظری دنبال کردیم . هر کسی‌ با قرار گرفتن در مجموعه و مکتب خاصی با چهار چوبی مشخص باعث پدید آمدن دیوار‌های فرضی‌ در بین انسان‌ها شد، و تنها خود و افکار خود را بر حق شمردند و آزادی دیگران را از آن‌ها سلب کردند. که در اصل ادامه همان جنگ هفتاد و دو ملّت می‌‌باشد.

اما حالا او حقیقت را یافته است و خود را در برابر در بی‌ کوبه می‌بیند در مقابل دربان و منتظر اشاره او تا از برون به درون شود. زندگی‌ را به دالانی تشبیه کرده، که اکنون در پشت در بر جای می‌‌گذارد و فقط خاطرات آن را با خود دارد.از کوتاهی سفر می‌‌گوید چرا که برای او که عمر جاویدان دارد در قالب زمان حرکت کردن بسیار سریع اتفاق میافتد.از سختی سفر میگوید یکی از جهت دشواری وظیفه انسان بودن ، و دیگر بخاطر نا محدودی و جودی یا همان خصلت ذاتی، ازلی و ابدی که بودن در زمان و مکان را برای او سخت کرده بود. ولی‌ در پایان اعتراف می‌‌کند که سفر یگانه بوده و هیچ چیزی کم نداشته،یعنی تمامی خواست او در پایان این سفر تامین شده و از این بابت هیچ کم بودی ندارد و از صمیم دل از سفر راضی است . در آخر شاملو از حق گزاری یاد می کند و با این گفته خود را انسانی معرفی می کند که حقانیت را پذیرفته باشد.



5sunland.





..

__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:42 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها