بازگشت   پی سی سیتی > تالار علمی - آموزشی و دانشکده سایت > دانشگاه ها > علوم انسانی > فلسفه

فلسفه هرآنچه که به این علم مربوط است

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #4  
قدیمی 02-05-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


عروج-شعری از بودلر به اضافه 4 ترجمه
مترجمین به ترتیب حروف الفبا:سهیل آقازاده٬فرهاد فرهنگ فر٬سعید نجفی برزگر٬محمد حسن مصلی نژاد
elevation
Above the ponds, beyond the valleys,
The woods, the mountains, the clouds, the seas,
Farther than the sun, the distant breeze,
The spheres that wilt to infinity

My spirit, you move with agility
And, like a good swimmer who swoons in the wave
You groove the depths immensity gave,
The inexpressible and male ecstasy.

>From this miasma of waste,
You will be purified in superior air
And drink a pure and divine liqueur,
A clear fire to replace the limpid space

Behind this boredom and fatigue, this vast chagrin
Whose weight moves the mists of existence,
Happy is he who vigorously fans the senses
Toward serene and luminous fields—wincing!

The one whose thoughts are like skylarks taken wing
Across the heavens mornings in full flight
—Who hovers over life, understanding without effort
The language of flowers and mute things.

Charles Baudelaire

ترجمه ها:
سهیل آقازاده:
بر فراز تالاب ها،در آنسوي دره ها
چوب ها،كوه ها،ابرها،درياها
در ماوراي خورشيد،نسيمي سرد
ستارگاني كه فرو مي غلتند در ابديت


روح من!با تمام چالاكيت رقصان مي شوي
چون شناگري كه جان مي سپارد بر موج هايي سركش
و خو مي گيري به هبه هاي بيكرانگي
در مردانگي اين خلسه گنگ


از هواي مسموم اين بيهودگي
عروج خواهي كرد بر فراز
و غرقه شراب هاي مقدس خواهي شد
و آتشي زلال كه جان مي گيرد بر بيكرانگي فضا


در پس اين ملال و خستگي،اين بيكرانگي درد
كه با همه وزنش مي خرامد بر شك بودن
همه شادي آنست كه چنگ مي زند بر حواسش
كه مي خزد سوي ملكوت سرد و روشن درد


كسي كه افكارش چون چكاوك هاي مبحوس بالهايند
در امتداد آسمان هاي بامدادي و پروازهايي بالغ
آن كس كه مي گذرد بر فراز بودن
و ميداند و مي فهمد زبان گنگ ها و گل ها را
بي ذره اي درد.
فرهاد فرهنگ فر:
بر فراز برکه ها، آن سو تر از دره ها و جنگل ها،
ورای کوه ها و ابرها و دریاها، فراتر از خورشید،
نسیمی دوردست و گوی هایی که در آستان بینهایت می پژمرند،

ای روح چابک من
همچون شناگری چالاک امواج عظیم و عمیق دریا را بشکاف
و مرا از شور مردانه ی وصف ناپذیری آکنده کن.

رهسپار از این جو مسموم به سوی حضوری خالص و برتر،
جرعه ای از شراب الهی؛ آتشی پاک در فضایی زلال و لایتناهی.

در پشت این خستگی و کسالت، این اندوه سرکش و فراگیر،
کدامین جسم، تاب عبور از غبار وجود را دارد.
خوشا به حال آنکس که نیرومندانه وجودش را به سوی آن عرصه های آرام و فروزان رهسپار می سازد.

همانی که اندیشه هایش همچون چکاوک به سوی صبح بهشتی پر می گشاید،
او که می پرد فراتر از زندگی،
و بی هیچ کوششی زبان گل ها و هر آن چیزی که خاموش است را می فهمد.

سعید نجفی برزگر:
بالاتر از چشمه ها، فراسوی ِ دره ها،
جنگلها، کوهها، ابر ها، دریاها،

دورتر از خورشید و نسیم ِ سرد،
دور تر از کره هایی که تا جاودانگی می پژمرند...


ای روح ِ من، حرکاتت زیرکانه است.
و همچون شناگری که خود را به دست ِ آب می سپارد
بر اعماقی شیار می اندازی،
که بیکرانگی به آن لذتی نر و وصف ناشدنی داده .


از این گندبوی ِ زباله،
تو در هوایی پاک، خالص خواهی گشت.
و از شراب ِ ناب ِ الهی خواهی نوشید؛
همچون آتشی بی پیرایه که خلأت را پر می کند.


در پس این خستگی و فرسودگی، این اندوه ِ بیکران،
که سنگینی اش مِه ِ وجود را می زداید،
خوشا آنکه نیرومندانه بر احساس می وزد
تا به سوی ِ آسمان و سرزمین هایی نورانی،
دست افشان و پاکوبان برود!


آنکه اندیشه اش همچون چکاوکی است،
که از میان ِ آسمان ِ روشن ِ صبح پر گرفته–
و بی پروا بر فراز ِ زندگی پرواز می کند،
بی هیچ کوششی،

زبان ِ بی زبانان را می فهمد،
و صدای ِ گلها را می شنود ...
محمد حسن مصلی نژاد:
بالای تالاب ها
آن سوی دره ها
جنگل ها
کوه ها
ابرها
دریاها
دورتر از خورشید و خشکباد
کراتی که محو می شوند
در بی نهایت

روح من !
چه بی قرار
چون شناگری پاک
خسته بر امواج
می شیاری
آن کران بی کران را
خلسه ات ناگفتنی و مردوار
در فضای مستعلا
پاک می شوی

زین بخار چرک مسموم
و سر می کشی
آن شراب ناب لاهوتی را
آن گاه بخاری زلال
و دری به عالم ماورا
پشت این خستگی و ملال
پشت این رنج عظیم
که سنگینی اش پیش می برد
غبارهای حیات را
خوشا او
که سخت می دمد بر تخیل
تا دشت های صاف و روشن
رمیده از درد !

همو که اندیشه اش
چون چکاوکان پرگشوده است
در پهنه پگاهان هفت آسمان
در اوج پرواز
محیط بر حیات
و درک می کند
زبان گل ها و جمادات را
بی تقلا
__________________
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:40 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها