بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

گرگ هار

گرگ هاري شده ام
هرزه پوي و دله دو
شب درين دشت زمستان زده ي بي همه چيز
مي دوم ، برده ز هر باد گرو
چشمهايم چو دو كانون شرار
صف تاريكي شب را شكند
همه بي رحمي و فرمان فرار
گرگ هاري شده ام ، خون مرا ظلمت زهر
كرده چون شعله ي چشم تو سياه
تو چه آسوده و بي باك خزامي به برم
آه ، مي ترسم ، آه
آه ، مي ترسم از آن لحظه ي پر لذت و شوق
كه تو خود را نگري
مانده نوميد ز هر گونه دفاع
زير چنگ خشن وحشي و خونخوار مني
پوپكم ! آهوكم
چه نشستي غافل
كز گزندم نرهي ، گرچه پرستار مني
پس ازين دره ي ژرف
جاي خميازه ي جادو شده ي غار سياه
پشت آن قله ي پوشيده ز برف
نيست چيزي ، خبري
ور تو را گفتم چيز دگري هست ، نبود
جز فريب دگري
من ازين غفلت معصوم تو ، اي شعله ي پاك
بيشتر سوزم و دندان به جگر مي فشرم
منشين با من ، با من منشين
تو چه داني كه چه افسونگر و بي پا و سرم ؟
تو چه داني كه پس هر نگه ساده ي من
چه جنوني ، چه نيازي ، چه غمي ست ؟
يا نگاه تو ، كه پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمي ست
دردم اين نيست ولي
دردم اين است كه من بي تو دگر
از جهان دورم و بي خويشتنم
پوپكم ! آهوكم
تا جنون فاصله اي نيست از اينجا كه منم
مگرم سوي تو راهي باشد
چون فروغ نگهت
ورنه ديگر به چه كار آيم من
بي تو ؟ چون مرده ي چشم سيهت
منشين اما با من ، منشين
تكيه بر من مكن ، اي پرده ي طناز حرير
كه شراري شده ام
پوپكم ! آهوكم
گرگ هاري شده ام
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #2  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

چون سبوي تشنه ...

از تهي سرشار
جويبار لحظه ها جاري ست
چون سبوي تشنه كاندر خواب بيند آب ، واندر آب بيند سنگ
دوستان و دشمنان را مي شناسم من
زندگي را دوست مي دارم
مرگ را دشمن
واي ، اما با كه بايد گفت اين ؟ من دوستي دارم
كه به دشمن خواهم از او التجا بردن
جويبار لحظه ها جاري
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #3  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

گزارش

خدايا ! پر از كينه شد سينه ام
چو شب رنگ درد و دريغا گرفت
دل پاكروتر ز آيينه ام
دلم ديگر آن شعله ي شاد نيست
همه خشم و خون است و درد و دريغ
سرايي درين شهرك آباد نيست
خدايا ! زمين سرد و بي نور شد
بي آزرم شد ، عشق ازو دور شد
كهن گور شد ، مسخ شد ، كور شد
مگر پشت اين پرده ي آبگون
تو ننشسته اي بر سرير سپهر
به دست اندرت رشته ي چند و چون ؟
شبي جبه ديگر كن و پوستين
فرود آي از آن بارگاه بلند
رها كرده ي خويشتن را ببين
زمين ديگر آن كودك پاك نيست
پر آلودگيهاست دامان وي
كه خاكش به سر ، گرچه جز خاك نيست
گزارشگران تو گويا دگر
زبانشان فسرده ست ، يا روز و شب
دروغ و دروغ آورندت خبر
كسي ديگر اينجا تو را بنده نيست
درين كهنه محراب تاريك ، بس
فريبنده هست و پرستنده نيست
علي رفت ، زردشت فرمند خفت
شبان تو گم گشت ، و بوداي پاك
رخ اندر شب ني روانان نهفت
نمانده ست جز من كسي بر زمين
دگر ناكسانند و نامردمان
بلند آستان و پليد آستين
همه باغها پير و پژمرده اند
همه راهها مانده بي رهگذر
همه شمع و قنديلها مرده اند
تو گر مرده اي ، جانشين تو كيست ؟
كه پرسد ؟ كه جويد ؟ كه فرمان دهد ؟
وگر زنده اي ، كاين پسنديده نيست
مگر صخره هاي سپهر بلند
كه بودند روزي به فرمان تو
سر از امر و نهي تو پيچيده اند ؟
مگر مهر و توفان و آب ، اي خدا
دگر نيست در پنجه ي پير تو ؟
كه گويي : بسوز ، و بروب ، و برآي
گذشت ، آي پير پريشان ! بس است
بميران ، كه دونند ، و كمتر ز دون
بسوزان ، كه پستند ، و ز آن سوي پست
يكي بشنو اين نعره ي خشم را
براي كه بر پا نگه داشتي
زميني چنين بي حيا چشم را ؟
گر اين بردباري براي من است
نخواهم من اين صبر و سنگ تو را
نبيني كه ديگر نه جاي من است ؟
ازين غرقه در ظلمت و گمرهي
ازين گوي سرگشته ي ناسپاس
چه ماده ست ؟ چه قرنهاي تهي ؟
گران است اين بار بر دوش من
گران است ، كز پس شرم و شرف
بفرسود روح سيه پوش من
خدايا ! غم آلوده شد خانه ام
پر از خشم و خون است و درد و دريغ
دل خسته ي پير ديوانه ام
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #4  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

راستي ، اي واي ، آيا

دگر ره شب آمد تا جهاني سيا كند
جهاني سياهي با دلم تا چها كند
بيامد كه باز آن تيره مفرش بگسترد
همان گوهر آجين خيمه اش را به پا كند
سپي گله اش را بي شباني كند يله
در اين دشت ازرق تا بهر سو چرا كند
بدان زال فرزندش سفر كرده مي نگر
كه از بعد مغرب چون نماز عشا كند
سيم ركعت است اين غافل اما دهد سلام
پس آنگه دو دستش غرقه در چين فرا كند
به چشمش چه اشكي راستي اي شب اين فروغ
بيايد تو را جاويد پر روشنا كند
غريبان عالم جمله ديگر بس ايمنند
ز بس كاين زن اينك بيكرانه دعا كند
اگر مرده باشد آن سفر كرده واي واي
زنك جامه بايد چون تو جامه ي عزا كند
بگو اي شب آيا كائنات اين دعا شنيد
ومردي بود كز اشك اين زن حيا كند ؟
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 09:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها